محل تبلیغات شما

وب سایت رسمی محسن چتری



شعر به زبان دهی آران و بیدگل

درباره شب یلدای غیبت امام زمان عجل الله تعالی فرجه

 

شو یلدوو نِه دنیا، کی حضورد کومودی؟

ای امام انس و جون ، چه وخ مِ نورد کومودی؟

شو یلدا ببده اوچ کی نوزونه کیووه!

آیا مه ایروج کوموبو، که ز دورد کومودی؟

دنیا وِ ته اوچ زمون صلح و صفا نه کمه در

آیا مه یید کوموبو؟ صفا و شورد کومودی؟

ته خلاص هم انبیویی، چش امیدم دَ تیه

کی کمه امه؟ بُوا؟ دَ کوه طورد کومودی؟

شو ایروج ، روجار کمه بو، که طلوعد کمه کَ

ای روجه کمه امه، که مه عبورد کومودی.

آخرش روجار کمه بو، عاقبت کمه اَمَه

شوو یلدا کمه شو، طلوع نورد کومودی.

تا بِ هه، حواس مِ دَ حرف رهبر کمه بو

خدا اِشگادبه مِم روی غیورد کومودی

امیدم دَ تِیَه که شام وایابی بوینو

نِ رو مِه نصرت نِ ربّ صبورد کومودی

هیا که ظهور کِره ، پَش دشمنونت احمَره

وَ هَه هر کار بکرن، هیا مِه زورد کومودی

ای روجه اوج شهدا کمه اَمَه ، شک ندارو

شوو یلدا کمه شو، شکوه نورد کومودی.

تقدیم به همه چشم انتظاران ظهور مهدی (عجل الله فرجه)

محسن چتری / 29 آذر 98 آران و بیدگل

ترجمه با فارسی روان:

بیت اول: شب یلداست این دنیا کی حضورت را خواهم دید؟ / ایامام انس و جان چه موقع من نورت را خواهد دید؟

بیت دوم: شب یلدا شده و هیچ کس نمی داند که تو کجایی؟! /آیا من یک روز خواهم بود و تو را لا اقل از راه دور خواهم دید؟

 

بسم الله الرحمن الرحیم

شعر سرود سالگرد سردار مدافع حرم شهید مصطفیزاهدی

______________________________ 

السلام  ای شهید  / السلام  مصطفی            السلام   ای سردار / السلام  مصطفی

السلام مجاهد    / السلام  رزمنده                   السلام ای جانباز  / السلام فرمانده

 

تو عاشق شهادت بودی تمام عمرت ای مصطفی جان

آماده جانبازی بودی  همه شب و روز ای مصطفی جان(2)

 

(تو رفتی / غریبونه  ،   بجامونده  خاطراتت

دلتنگِ / روضه هاته ،    تشنه ی مناجاتت)(2)

 

ای کاش که ما هم یه روزی لایق بشیم         تو هم دعا کن   مثل تو شهید بشیم(2)

 

السلام  ای شهید  / السلام  مصطفی            السلام   ای سردار / السلام  مصطفی

السلام مجاهد    / السلام  رزمنده                   السلام ای جانباز  / السلام فرمانده

 

*******************

از جبهه های جنوب تا سیستان و سوریه بودی مجاهد        از کوه های لبنان تا خیبر و شلمچه هستندشاهد

تو عاشق و بسیجی ، مدافع حریم دین و قرآنی           تو پیر جبهه هایی از فکه و بوکمال ازنوجوانی

(تو که بودی؟ / تو چه بودی ؟  / بگو جونم  بگو جونم

نمی دونم / در وصف تو   / چه بگویم ؟! چه بخونم؟!) (2)

(ای مصطفی جان  به خاک کوی زینب (س)

دست ما را بگیر و ببر سوی زینب (س) ) (2)

 

السلام  ای شهید  / السلام  مصطفی            السلام   ای سردار / السلام  مصطفی

السلام مجاهد    / السلام  رزمنده                   السلام ای جانباز  / السلام فرمانده

********************

( رحمت به شیر مادر   بوسه به خاک پدر ، بیت شجاعت       هر یک دلیر و زاهد  مطیع و فرمانبر  قرآن و عترت) (2)

تو شیر    میدانی / مردی     ازایرانی

جانبازی     سرداری / تنهایی   گردانی

 

( وقتی که پر زد داداشت تو ام الرصاص

ذکر شب و روز تو شد روضه ی عباس (ع))(2)

السلام  ای شهید  / السلام  مصطفی            السلام   ای سردار / السلام  مصطفی

السلام مجاهد    / السلام  رزمنده                   السلام ای جانباز  / السلام فرمانده

***************

باران رحمت بارید بر پیکر پاک تو روزی که رفتی        هر جا نگاه می کنیم در کوچه و مجله انگارهستی

چون یک شهید گمنام بودی میان ماها    نشناختیمت        ای عاشق ولایت ، اهل صبر و بصیرت  نشناختیمت

بارانی ، مهتابی / روی چشم جا داری

تو جانی جاویدی / در دل ها مانایی

( ای مصطفی جان / همیشه دوستت داریم

ای مصطفی جان / همیشه در دل مایی) تکرار تا محوصدا

********************

پایان سرود

محسن چتری 29 مهر 97 وعده ما اربعین کربلا بهنیابت از همه شهدا به خصوص سردار با وفا شهید مدافع حرم مصطفی زاهدی

به کوری چشم همه منافقین!

این سه شعر درباره سردار شهید زاهدی ، به سفارش برادر بسیجی و فعال فرهنگی آقای محمد حسین نمکی برای گروه سرود بجه های مسجد بابا الحوائج سروده شد.

 

 


بسم الله الرحمن الرحیم

سرود سالگرد سردار شهید مصطفی زاهدی

********************

(کلّنا عباسک یازینب ، یا زینب         حبّنا حسینُک یازهرا ، یا زهرا

همّنا قرآنک یااحمد، یا احمد            ذکرنا یا ربنا ،یا الله ، یا الله) (2)

افتخار شهر مایی سردار( ای سردار، ای سردار)      لاله ی سرخ کویر مایی (فرمانده، فرمانده)   

مصطفی زاهدی ای شیر نبرد (شیر نبرد)      نام و یاد تو همیشه جاوید (چون خورشید، چونخورشید)

(جانبازی تو، سرداری تو

بر چشم ما، جا داری تو) (2)

ای مدافع حریم زینب ای عباس ای عباس      بر دلت داغ شقایق ها بود ای عاشق ، ای عاشق         

صوت زیبای مناجات تو یا نور یا قدوس           ذکر صبح جمعه هایت مهدی یا مهدی

عباس، زینب /  ذکر لبهات

الله الله /  ذکر شبهات

 *****************

برلبت زیارت عاشورا(عاشورا عاشورا)            عاشق روضه بیت زهرا(یا زهرا یا زهرا)

راه تو راه حسین وفاطمه (یا فاطمه یا فاطمه)         خون توجان داده بر جان همه (جان همه جان همه)

آخر به آرزوی خود رسیدی و از پیش ما رفتی

داغت همیشه تازه و جایت ولی در بین ما خالی

دوستت داریم/  یادت جاری

داغت تازه / جایت خالی

*****************

مرغ روحت  سال ها در سینه ات ( پربسته بود پر بستهبود)   چون کبوتر روز و شب  (پر می کشید پر می کشید)

تا که آخر درغروببو کمال (در باران خونین بال)               سوی یاران سفرکرده پرید (تا خورشید تاخورشید)

 خوشا به حال سرنوشت سرخ و توفیق شهادت

دعا بکن که روزی ما هم بشه یه روز شهادت

جان زینب مصطفی جان

جان عباس با وفا جان

***********************

(کلّنا عباسک یازینب ، یا زینب         حبّنا حسینُک یازهرا ، یا زهرا

همّنا قرآنک یااحمد، یا احمد            ذکرنا یا ربنا ،یا الله ، یا الله) (2)

 

(پای عهد مصطفی میمانیم می مانیم       ما همه سرباز اسلاماستیم، تا هستیم

پیرو امر امام ای ای          دشمن ظلم و ستمها هستیم تا هستیم)(2)

 

اگر دهد فرمان به ما سید علی مرد جهادیم

همچون شهیدان زاهدی جانهای خود بر کف نهادیم

(سردار راهت / جاویدان است

یادت در دل/ همچون جان است) (2)

*************

ما مدافع حریمتهستیم یا زینب        از ازل با تو کهپیمان بستیم یا زینب

سینه ما سپر خنجرهاست یا زینب         ما همه عباس و اکبرهستیم یا زینب

اگر بخواهد دشمنی سوی حریم پاکت آید

همچون شهیدان مدافع سینه را سپر بسازیم

(هیهات من الذله هیهات

هیهات من الذله هیهات) (تکرار تا محو صدا)              

        ******************

هرآن دلی که حب اهل بیت و قرآن دارد

شهادتاز نگاه او سعادت است و ایمان دارد

یا ربنا ایمانم ده

اهل بیت و قرآنم ده(2)

********************

                   

اشعار برای سرود با لحن ویژه خود باید خوانده شود.

       

17 مهر ماه 97 خمینی شهر – محسن چتری


 

 

 


 

 

 



 

 


 با عنوان فرمانده سلام»در رثای فرمانده شهید مدافع حرم سردار مصطفی زاهدی

با لحن و وزن شعر مداح انقلابی میثم مطیعی ( از شام بلا)

بند اول :

از شام یتیمان آمد

یک مردی ز مردان جنگ

در شهر شهیدان آمد

یک شهیدی ز شیران جنگ

یا زینب مدد / یا رقیه سلام(۲)

نامش مصطفی فدایی ی زینب

رسمش مرتضی فدایی ی زینب

راهش مستدام فدایی ی زینب

فرمانده مدد / فرمانده سلام(۲)

بند دوم:

همرزم برادرهایت

فرزند شجاعت بودی

در ایران و در سوریه

دلتنگ شهادت بودی

یا زینب مدد/ یا زینب سلام(۲)

این فوز عظیم  مبارک بادت

رزق یا کریم گوارایات باد

جانباز شهید مبارک بادت

یا عباس مدد / یا عباس سلام(۲)

بند سوم:

با صوت مناجاتت دل

می رود تا آسمان ها

با ذکر مصیبت هایت

می رود دل تا کربلا

یا حسین مدد / یا حسین سلام(۲)

بازم تو بخوان برای دل ها

سوزت می دهد صفا به دل ها

هم زاهد به شب هم شیر غزا

یا ربی مدد/ یا زهرا سلام (۲)

بند چهارم:

باران رحمت بارید

در روز وداعت سردار

حاشا که نگیری دستم

در شام شفاعت سردار

یا الله مدد / یا الله مدد (۲)

این کلام خداست شهیدان زنده اند

این پیام شماست اطاعت از رهبر

چون راه شماست ره عزتمند

یا مولا مدد/ یا مولا سلام (۲)

 

 

این شعر به سفارش برادر محمد حسین نمکی برای اجرا یسرود توسط دانش آموزان مسجد باب الحوائج در اسفند 96 سروده شد.

 


به به چه حرف خوبی

 

ما مردم حسینی با نهضت خمینی

هرلحظه می خروشیم تا نهضت مهدوی

ما فرزندان زهرا مطیع سید علی
 ما همچون رعد وبرقیم با فریادحیدری


از توپ و تانک دشمن، هرگز نمی ‌هراسیم/   دنیا چون زینبیه ما جملگی عباسیم

تا وقتی مهدی نیاد /این قصه ناتمام است / هیهات منالذله عالم تمام  شام است

 فریادمان بلنداست، نهضت ادامه دارد/  حتی اگر شب و روزبر ما گلوله بارد

 

کور خونده دشمن ما/ آشفته خواب دیده

نشناخته بسیج و/ایران پر از شهیده / آنهم شهید زنده

فدک را پس می گیریم / ذلت نمی پذیریم

حتی اگر در این راه/ هزاربار بمیریم


 

 

 


بسم الله الرحمن الرحیم

خاطره کلاس قرآن هشتم

 

آنروز هوا بارانی بود و به همین دلیل برنامهصبحگاه برگزار نشده بود بنابراین دانش آموزان مدتی بود که همین طور سرکلاس بودند واین فرصت باعث شده بود شلوغ کنند.

از سالن که به سمت کلاس هشتم می رفتم گاهگاهیصدای بچه ها اوج می گرفت و بعد یکباره خاموش می شد.

وارد کلاس شدم برخلاف هر روز کلاس بسیار آرام وساکت بود. هیچ کس نفس نمی کشید. ابتدا تعجب کردم اما خیلی زود متوجه شدم که این یکبازیست.

منم مثل خودشان شدم و با اشاره گفتم بنشینید. بالبان بسته لبخند زدم و به حساب خوش و بشی کردم . به سمت تابلو رفتم و روی تابلو بهخط نستعلیق یک سلام بزرگ سرتاسر تابلو نوشتم و با دست اشاره کردم که یعنی سلام وشما جواب بدهید.

سکوت ادامه داشت و کسی به خودش جرات نمی داد کهحرفی از دهانش خارج شود. چون شنیدن یک کلام همان و ریختن بچه سرش و کتک زدن همان.

چند دقیقه ای تحمل کردند. ناگهان یکی از دهانشحرفی بیرون پرید و بلافاصله همه کلاس سرش ریختند و سرو صدا و جیغ و دادی بود کهکلاس و سالن را پر کرد.

تا من کلاس را آروم کنم چند دقیقه ای طول کشید ودر این حین سرو کله مدیر پیدا شد که با عصبانیت در کلاس راباز کرد و گفت: آقایچتری چه خبره؟ چکار می کنید؟ مدرسه را به هم زدید؟

گفتم آقای مدیر من بی تقصیرم.از این دانش آموزانبپرسید که این چه بازی یه که یاد گرفتند. در این موقع چند تا دانش آموز شروع بهشکایت از چند نفر کردند که آقا این ها بی خود ما را می زنند ما اصلا حرفی نزدیم و.

مدیر با عصبانیت گفت بر بنشین سرجات همه تون مثلهمید.

 رو کردبه من و گفت: این ها چند روزه این  بازیرا یاد گرفتند و هر روز هم چند نفر از دست برخی ها شکایت می کنند. تازه امروز کلاسایدیگه هم یاد گرفتند. اگه امروز تکلیفشون روشن نشه همه کلاس را اخراج می کنیم تابرند و با اولیاشون بیان. البته می دونیم بعضی ها مقصر اصلی و گردانده این بازیاند و ما اونا را می شناسیم اما ظاهرا همه مقصرند. اگر تا اخر زنگ خودشون اسامیاصلی را معرفی نکنند باید فردا همه با اولیاشون به مدرسه بیان.»

سکوت مرگباری کلاس را فراگرفته بود و اینبار همکسی نفس نمی کشید.

مدیر ازمن عذرخواهی کرد و از کلاس رفت. بچه هانشستند ما دمغ بودند. کتاب درسی قرآن را باز کردم تا درس را شروع کنم. چند دقیقهای به سکوت گذشت.

یکی از دانش آموزان گفت: آقا شما وساطت کنیدقضیه تموم بشه قول میدیم تکرار نشه.

اولش خودم هم از دست اونا ناراحت بودم گفتم بزارتنبیه بشن تا تکرار نکنند. بعد به این فکر کردم که انصافا بازی پرهیجانیه و من ومدیر هم اگه جای اونا بودیم بهتر از اینا نبودیم. بهرحال نوجوانیه وهیجانش و اینشلوغ کاری ها.

گفتم از قرآن کمک بگیرم قرآن جیبی ام را بیروناوردم و باز کردم ، صفحه 495 و آیات انتهایی سوره زخرف بود:

اول صفحه با این آیه شروع می شود: انّ المجرمینفی عذاب جهنم خالدون یعنی آیه 74 و بعد در آیه 76 این گونه آمده که : و ما ظلمناهمولکن کانوا هم الظالمین. و در آیه 83 این گونه: فذرهم یخوضوا و یلعبوا حتی یلاقوایومهم الذی یوعدون.! و آیه بعد که می فرماید: و هو الذی فی السماء اله و فی الله و هو الحکیم العلیم.

آیات بسیار جالبی بود و فرصتی برای من که از اینبازی به بازی دنیا و ظلم ما آدم ها به خود بپردازم و اینکه هر کاری انجام می دهیمخدا می بیند و میداند و البته وعده عذاب مجرمین هم حق است.

چند دقیقه ای منبر رفتم و بچه ها هم حسابی گوشدادند.

و جالب تر این که آیه آخر این سوره و صفحه اینبود: فاصفح عنهم و قل سلام فسوف یعلمون. پس اکنون که چنین است از آنان روی برگردانو بگو : سلام بر شما . اما به زودی خواهند دانست.

من البته ابتدا که کلمه فاصفح را دیدم برای خودماین گونه معنی کردم که: پس از اینان بگذر و بگو سلام.

اما به هر حال این برای من و برای بچه ها همجالب بود. مخصوصا که من اول ساعت بدون اینکه حرفی بزنم روی تابلو به خط درشت نوشتهبودم سلام»!

بعد یه مقداری اونا را نصیحت کردم و گفتم بهرحالاگه مردونه قول میدید که این کارای خطرناک را تکرار نکنید و هر وقت هر بازی میکنید یه کمی هم عقلتون را بکار بندازید من می رم با مدیر صحبت می کنم تا بلکهموقتا از تصمیمش منصرف بشه.

زنگ آخر وقتی مدیر را دیدم و گفتم که بچه ها قولدادند که این موضوع تکرار نمی شه اولش گفت چه موضوعی؟ یعنی یادش نبود که جریان صبحچی بوده. بعد هم تشکر کرد و گفت خوب کاری کردی ما یه حرفی زدیم بچه ها بترسند خداپدرت را بیامزوه اینقدر گرفتاریم که دیگه حوصله سروکله زدن با اولیا را نداشتیم.

دیماه 97 مدرسه آیه الله درچه ای – خمینی شهر

محسن چتری بیدگلی

 


-         سفیدک: نه.منظورم این بود که روز اول من و تو چه فرقی با هم داشتیم که اون دانش آموز تو راانتخاب کرد و من را دور انداخت؟! من و تو از اول هیچ فرقی با هم نداشتیم. او دانشآموز انتخاب کرد یعنی دقیق تر بگم بین من و تو فرق گذاشت و منی که عین تو بودم رادور انداخت و تو را استفاده کرد. به نظرت این قضاوت عادلانه ای بین ما بود؟!

-         سیاهک: آره راستمی گی! این عین ظلمه. باید اون دانش آموز تو محکمه الهی جواب بده که چرا با این کهما مثل هم بودیم یکی را انتخاب کرد و یکی را  زیرِدست و پا انداخت یا زبونم لال انداخت اونجا!من واقعا نمی فهمم چه فرقی بین لقمه ای که خورده می شه و لقمه ای که میندازن تویزبونم لال ،سطل زباله ؛ وجود داره؟! یکی نیست به این ظالم ها بگه: خجالت بکشید.ظلم بده. نکنید!

-         سفیدک:بیخود نیست که خدا همون حرفی را درباره اسرافکاران می زنه که درباره ظالمان میزنه. یعنی هیچکدومشون را دوست نداره.

-         سیاهک: حالاالبته خودمونیم خیلی شورش نکن. یه برگه یه رو سفید که به جایی برنمی خوره!

-         سفیدک: اینحرف رو نزن برادر. مهم اندازه ارزش من و تو نیست. مهم زشتی کاره. مهم بی توجهی بهحرف اون کسیه که خیلی بزرگه! ظلم کوچیک و بزرگ نداره. از طرفی اونایی که میلیاردمیلیارد اسراف می کنن از روز اول که اینجوری نبودن. از بچگی بد تربیت شدن. آرومآروم از ظلم های کوچیک شروع کردن. ما نباید کاری کنیم که آدمای عاقل به ما بخندد ولو یک کار زشت کوچیک باشه. ما باید به فکر فردای خودمون و دیگران هم باشیم.

-         سیاهک: بلههمین طوره. البته منم قبول دارم. من یه لباس بیشتر از تو کثیف کردم و خاطراتبیشتری دارم. منم وقتی فکر می کنم می بینم من و تو هم اندازه ایم. هم وزنیم.همشکلیم و اصلا اینقدر شبیه همیم که من و تو نداریم. نمی فهمم که چرا باید بین منو تو فرق بزارن؟ این عین ظلمه. آدمای این جوری فردا نمی تونن قاضی های خوبی باشند.

-         سفیدک: حالاای کاش زیر پا بندازن! من خودم بارها شاهد بودم که یک قاضی دستور قتل عام سی چهلنفر را اونم به دلیل یه بهونه و جرم بی خودی و مسخره مثل یه داعشی سر و ته شون راشین سِل کرد و فِرتی انداخت اونجایی که زبون منم لال می شه اگه اسمش رو بگم!

-         سیاهک: اینکه گفتن نداره منم اون روز اون وَرت بودم. صدای جیغشون را شنیدم همچین دلم ریش ریششد! تو داری خاطرات من و مرور می کنی. همین دیروز نبود که که روت اون ور بود و یهقاضی از خود راضی پشت میز محکمه دسته دسته از برادران ما را فرتی نقطه چین. کردو جنازهاشون را انداخت زززززبببلبل !

-         سفیدک: بسّهبرادر. روضه بسه. آتیش زدی به قلبم. خدا از سرشون نگذره. حالا دماغت و بالا بکش تادماغ منم بالا کشیده بشه. حالم رو بهم زدی!

-         سیاهک: مثلیکه تو اول شروع کردی ها.

-         سفیدک: میدونم. بی خیال. مطمئن باش اگه کمک کنی قول می دم همه سیاهی های تو را بپوشونم.حالا گوشا تو خوب تیز کن به محضی که صدای سر خوردن برگ ها را شنیدی بلافاصله بعدشنوبت ماست.

-         سیاهک : منیه چیزایی می گم اما به حرف های تو عین خودم ایمان دارم یه خورده دلم گرفته بود.سربه سرت گذاشتم. حواسم کاملا جمعه. خاطرت جمع باشه.

-         سفیدک :خیلی خوب حالا این حرف ها را ول کن. سکوت کن و گوش به زنگ باش. پس قرارمون اینباشه که وقتی این بار باد وزید یا علی را بگیم و توکل به خدا خودمون را بیندازیمتو دامن اون دانش آموزی که روی نیمکت نشسته. و تو چشاش نگاه کنیم و بگیم ماهمهستیم. با اجازه!»

-         سیاهک :باشه انشاالله. توکل به خدا. اما باید یه مقداری احساسیش هم کنیم یعنی وقتی خودمونرا می ندازیم تو بغلش؛ یک صدا با تمام قدرت می گیم: کمک! کمک! ماییم داداشی ها! مارا نجات بده از دست این داعشی ها.»

-         سفیدک: اوکی.من که آماده ام.

-         صدای سرخوردن برگ ها.

-         یا علی.

-         بپر

-         بگو

-         سفیدک وسیاهک: کمک! کمک! ماییم داداشی ها! ما را نجات بده از دست این داعشی ها.»

**************

یک برگه یه رو سفید» افتاد روی دستم و دیگهصدایی نشنیدم. بجز صدای سرخوردن قلم روی کاغذ و صدای جاری شدن چشمه احساس از قلبمروی صورت سفید و آزاد کاغذ:

چند روزی می شد که آقا معلمِ یکی یه دونه‌ی مایعنی آقای واحدی دوباره از اون موضوعات عجیب و غریب انشا را داده بود و مخ ما راتو فرغون گذاشته و این کوچه و اون کوچه می تابوند.

واقعیت اینه که تو این چند ماه اخیر با این موضوعها بد جوری چین و چروکای مغز ما را صاف کرده.»

*****************

بله دوستان من فقط خوب به حرف های یه برگه کاغذیه رو سفید گوش دادم و اونا را نوشتم و البته درسهای زیادی از نجوای این دوقلو هاگرفتم که یکیش این بود که اگه آدم دلش را صاف و صیقلی کنه خیلی راحت می تونه حرفهاش رو بزنه و درباره هر چیزی که خواست راحت انشا بنویسه.

**************

من همه ی این حرف های خوب را روی یه کاغذ آ چهار یهرو سفید» نوشتم. کاغذی که ممکن بود به سادگی تو دست یه آدمی داعشی که بد تربیت شدهفرتی پاره بشه و به قول معروف ! بندازن اونجا! و بدتر اینکه به راحتی کار زشتشونرا توجیه کنن.

 امیدوارم روحتون با این نوشته ها به پرواز دراومده باشه و لذت برده باشید. و البته بهدل نگیرید. قدر کاغذای یه رو سفید» را بدونید و به احترامشون خم بشید و خجالتنکشید. دست اونا را بگیرید و آسمونیشون کنید تا شما هم پیش خدای واحدی که همه مارا از روز اول دو رو سفید خلق کرده؛ روسفید بشید و از نصف دوم عمرتون هم مثل جوونیتون خیر ببینید.

تقدیمبه همه شهدای روسفید مدافع حرم به ویژه سخنگوی اونا یعنی شهید محسن حججی»                                                     محسن چتری 10 دی ماه 1397 . خمینی شهر/آم فلکا!

-         چیزینمونده. نباید ناامید بشیم. یه خورده دیگه تلاش کنیم بهش می رسیم!

-         آره قبولدارم نباید مثل رفیقامون کم بیاریم. تنبلی مساوی است با مرگ!

-         هر لحظه بایدآماده باشیم. حواست باشه به محض اینکه باد شروع به وزیدن کرد باید از فرصت استفادهکنیم و بپریم.

-         اما سفیدک!من خسته شدم. تو هم که همه‌ی هیکلت را انداخته ای روی من و خیالت راحته. خبر نداریو نمی دونی من علاوه بر تحمل وزن تو همه سرو صورتم از آسفالت های کف مدرسه زخم وزیلی شده!

-         آخه راست میگی. چکار کنیم آخه من هنوز روسفیدم و امید دارم کمک کن  تا آخر هم رو سفید بشم.

-         ما که شانسنیاوردیم. با چهار تا خط کج و معوج پرونده ی اعمالمون سیاه شد و خلاصه سه سوتهفاتحه مون خونده شد.

-         غصه نخوربرادر دو قلوی من. آخه من و تو نداریم. اگه خدا بخواد و دست یه آدم با انصاف و بااحساس و خوش ذوق بیفتیم اونوقت ممکنه بخت مون باز بشه و صفحه دل ما خونه یحرف ها و نوشته هایی بشه که قلب و ذهن های زیادی را به پرواز دربیاره.

-         امیدوارم.اما من دیگه به هیچ دردی نمی خورم. خوش به حال توسفیدک.

-         سفیدک:خودتو بیشتر از این ناراحت نکن سیاهک! نا امید نباش من قول میدم هر جا برم تو راهم من خودم با خودم ببرم.

-         سیاهک:جدیمیگی؟! قول مردونه می دی؟

-         سفیدک: بلهدیگه. تو اگه مقاومت کنی و مراقب من باشی که روم به زمین نباشه و دست به دست منبدی من تو آیینه ی ابرهای سفید آسمون بخت سفید و رویای ماندگاری برای هر دو مون میبینم.

-         سیاهک: توخیلی دلت خوشه سفیدک! خبر از دل شکسته من نداری!

-         سفیدک:اتفاقا خوب می دونم چی به دلت میگذره. باور کن سایه همه‌ی زخم های تو دقیقا مثلآینه تو قلب منم هست. سر از روی خاک برندار تا خدا دعامون را مستجاب کنه و دستمونرا بگیره. تازه تو یه چیزی داری که من ندارم و اون دل شکسته است و تن خاکی که خیلیقیمت داره. مگه نمی دونی خدا تو دلای شکسته است.

-         سیاهک:ممنونم و خوشحالم از اینکه خدا برادری نصیب من کرده که خوب درد دل من و می فهمه وعین خودم به درد و دلم گوش می ده و به من امید می ده. واقعا دوست  و همدم خوب یه نعمته.

-         سفیدک: منماینقدر تو را دوست دارم و به تو نزدیکم که به محض اینکه اشکت جاری می شه، بلافاصلهصورت منم خیس اشک می شه. انگار خودمم که گریه می کنم. اصلا من و تو نداریم. منتوام و تو منی.

-         سیاهک: خیلیخوب برادر رو سفید» خیلی لوس نشو. هنوز یادم نرفته که ما مادرزادی دوقلوهای همراههستیم! فقط تو بی رودروایستی هنوز همون چشم سفیدی که بودی آخه از روز اول هم بیشتراز من شیر می خوردی.

-         سفیدک: من وتو هم روییم. اگه پر روییم یا کمروییم؛ دو روی یه برگه ایم مثل دو روی یه سکه ایم.مثل دو تا پنجره ی روبروییم.فقط واروییم.

-         سیاهک: هههه هه هه شاعر! پنبه ای! اصلا سفید برفی! پارو بدم برفاتا جارو کنی!

-         معلومه کیشاعره!

-          شاعر خودتی!

-         اولا کهشاعر بودن بد نیست. بعدشم تو نمی دونی هرچی بگی در واقع به خودت می گی. به قولشاعر: هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی! کاش این حقیقت را همه می دونستندو باور داشتن. حتی گاهی فکر و خیالاتی که درباره دیگران می کنیم زود تر از اینکهبه ضرر دیگران باشه قلب و ذهن خودمون را سیاه و تیره می کنه بنابراین باید مواظبحرف زدنا مون باشیم.

-         سیاهک : بلهجناب پرفسور. دقیقا درسته. حالا لطفا این معادله را هم برای ما حل بفرمایید که:چطوره که من و تو هم اندازه ایم ولی من و تو روهم اندازه هم هستیم یعنی من و توجمعا اندازه یکی مون هستیم. می فهمی چی می گم؟ یعنی چطور می شه دو نفر هم اندازههم باشن و باهم هم ، هم اندازه یکی از او نا باشن؟!

-         سفیدک: اینقد هم هم نکن پیاده شو باهم بریم.این که چیزی نیست این همون یه برگه کاغذ آچهارهکه دو تا رو داره و دو طرفش هم اندزه هم اند. اما من یه معادله سراغ دارم که هفتنفر اند و اندازه هم اند ولی این هفت نفر با هم هم اندازه یه نفرشونند.

-         سیاهک: چی؟چی گفتی؟ من نمی فهمم. به سرت زده ؟ قاطی کرده ای؟ من که از این معادله  چشمم سیاهی رفت.

-         سفیدک: خیلیبه مخت فشار نیار. این بحث مال آدماست که هفت تا نفس دارند و هفت نفرند و با هم همیه نفرند. حالا حواست را جمع کن شیطون گولت نزنه تا باد هر جا خواست ببردت.

-         سیاهک: خوبببره مگه چی می خواد بشه مگه بالاتر از سیاهی رنگ هست؟

-         سفیدک: آخهدوست من. من وظیفه دارم تو را نصیحت کنم بیشتر از این بدبخت و روسیاه نشی. اصلاوظیفه چیه؟ اگه تو بدبخت بشی منم که برادر و دوست توام؛ با خودت بردی توی چاه. درواقع من وقتی هوای تو را داشته باشم هوای خودم را دارم. تو منی و من توام! فهم اینکه سخت نیست ابوالاسود!؟

-         شوخی کردم. میفهمم و من به خیرخواهی تو ایمان دارم. ابوالابیض!

-         سفیدک:آفرین دوست جون جونی خودم.

-         سیاهک:آفرین به خودت. خودم. خودت. خودمون. خودمت. خودتم.خرتم. خرمی. خریم. خرن. اصلا

-         سفیدک: خَرخَر نکن! گوش بده یه نکته دیگه هم یادم اومد و اون اینکه: آدم اگه یه هنری چیزیداره بد نیست گاهی خودش را نشون بده. نه برای خودنمایی بلکه برای استفاده و خدمتبه دیگران. حتی من یه وقتی توی کتابای روسفید خوندم که اگه کسی به خاطر ریا هم کهشده اسراف نکنه این کارش اجر داره و مورد قبوله. چراکه هدف اسراف نکردنه و نتیجه اوناستفاده از نعمت هاس و اصلا ریا و خود نمایی معنی نداره. این عین عقل و انصافه.

-         سیاهک: آرهدرست می گی به این فکر نکرده بودم. بله. به روی تخم سیاه و سیاه تخمه چشمم! پیش بهسوی خود نمایی! سلفی! سلبریتی! با دوربین کبریتی!

-         سفیدک: تازهکجاش و دیدی؟. هیچ فکر کردی فرق من و تو چیه؟!

-         سیاهک: بله.من روسیاهم و تو روسفیدی.


بسمالله الرحمن الرحیم

کاغذ یهرو سفید

چند روزی می شد که آقا معلمِ یکی یه دونه‌ی مایعنی آقای یه دونه یِ واحدی» دوباره از اون موضوعات عجیب و غریب انشا را داده بودو مخ ما را تو فرغون گذاشته و صبح تا شب این کوچه و اون کوچه می تابوند.

واقعیت اینه که تو این چند ماه اخیر با این موضوعها بد جوری حال ما را گرفته و چین و چروکای مغز ما را صاف کرده. موضوعاتی مثلاینکه:

·        اگه همه‌یکره زمین صاف بود و هیچ پستی و بلندی نداشت چی بر سر ما آدما می اومد؟!

·        اگه ظرفیتمعده آدما یه کمی بزرگ تر از اینی بود که حالا هست منابع زمین چه وضعی پیدا می کرد؟!

·        بچه هاآخرین لحظه ای که فیوز مغز نخودی تون می پره و شما به عالم هپروت می رید را توصیفکنید!

 یعنی اینموضوع آخری جوری رو مخ ما تاب بازی می کرد که چند شب اول برای اینکه کشف کنم چهجوری خوابم می بره تا ساعت دو نصفه شب کلافه بودم و کله ام اندازهیه تانکر بنزین می شد و تا بندر لنبور می خورد. هر چی ذکر و دعا و جادو جنبل بلدبودم می خوندم و اما پلکم به هم نمی اومد. حاضر بودم سه بار یه نفس جوشن کبیر رابا صدای بلند بخونم که بلکه جناب عزرائل قدم رنجه بفرمایند. آخر سر هم فرتی خوابممی برد و صبح وقتی با شونزدهمین تیپای پدرم بیدار می شدم فقط دعواهایی که تو خواببا آقای واحدی کرده بودم یادم می اومد. 

·        یا مثلا اینموضوع را گفته بود که: اگه یه روز صبح از خواب پاشیم و ببینیم همه آب ها تو زمینفرو رفته چه خاکی تو سرمون میکنیم؟!» موضوع را دارید؟!

·        یا فرض کنیداگه یه روز صبح وقتی بیدار می شدیم و اولین خمیازه را می کشیدیم و مشت اول رو مثلیه غول تو سینه می کوبیدیم تا چشممون وا بشه یه دفعه همه چیز به یک نسبت بزرگ یاکوچیک می شد؛ چی می شد؟! اصلا ما متوجه می شدیم؟! یا عین کره الاغ سرمون را پایینمی انداختیم  و می رفتیم سر کارمون و انگارنه انگار که همه مون رفته ایم تو سوراخ یه سوزن یا توی یک دونه هاگ! اصلا متوجهنبودیم، پرتقالایی که امروز تو کیفمون می زاریم ، تا دیروز اندازه کره زمین بوده! تماشاکنید! خودش یه انشاست.

·        یا فرض کنیدشما به راز رشد گیاهان و حیوانات پی می بردید و با یه دارویی سرعت رشد و اندازهاونا را تغییر می دادید. با این قدرت چکار می کردید؟ مثلا یه دونه گردو جلو درخونه معلمتون می کاشتید و تا صبح یه درخت تنومند می شد و ماشین آقا معلم توپارکینگ گیر می کرد! یا با اون دارو اندازه پشه ها و عنکبوت ها اندازه یه شغال وکرگدن می شدن!

یا می رفت تو فاز اقتصاد و جامعه شناسی و هزار جورسبک الاکلنگ بازی که مثلا:

·        اگه یه روزمدرسه به هر دلیلی تعطیل بشه ،حساب کنید چه خسارتی به کشور وارد می شه؟

·        اگه تو هرمدرسه ای یک لامپ صد واتی برای یک ساعت الکی روشن بمونه، حساب کنید در 66666 مدرسهکل کشور در طول یک سال  با تعرفه دولت حسنکلید ساز، چقدر برق اسراف می شه؟!

این یکی را داشته باشید:

·        فکر کنیدارواح، حروف نقطه دار» را نمی فهمند یا حساس اند و شما باید یه انشای بدون نقطهبرای جدِّ هفتمتون بنویسید و سعی کنید خیراتِ و محاسن جنازه برجام را به برای اونروح توضیح بدید.

·        یا این کهتصور کنید با یک جنّی کهنسال پشمالو یواشکی رفیق شده اید و شیطنتتون گل کرده وسربه سر این و اون می زارید چگونه تخیل پردازی می کنید!

خلاصه ما نفهمیدیم این معلم انشاء این عتیقه جاترا از پستوی کدوم عطاری بقالی کشف می کنه.

و حالا هم از بس غُر زدیم به حساب، یه موضوع سادهگفته که برید درباره اسراف یه انشایی بنویسید که تا حالا کسی ننوشته و تکرارینباشه!» آخه پدر بیامرز اینم شد موضوع انشا! انگار زورش میاد مثل یه بچه آدم وبقیه معلما، یه موضوع ساده بده و ما هم چند خطی بلغور کنیم و سر وتهش را هم بیاریمو بره پی کارش. دلش خوشه. تکراری نباشه! سرتاسر کلاسای انشا تکراریه شما  تو این وسط چی میگی گوگولی یه دونه!

مثلا انشای اینجوی چه ایرادی داره؟:

همانطور که میدانیم اسراف کردن بد است و خوبنیست که آدم اسراف کند. چون که کلا اسراف کردن بد است یعنی خوب نیست. اصولا اسرافکردن کار عاقلانه ای نیست و تا آن جا که خدا هم از اسراف کار بدش می آید و به قولمعروف لجش می گیرد. بله ما باید اسراف نکنید. ما از این انشا نتیجه می گیریم که بهقول معروف اسراف خیلی خیلی کار بد و مبتذلی است و کار انسان هایی است که بد تربیتشده اند. ما باید کلا خوب باشیم چون اگر خوب باشیم خیلی خیلی خوب است نقطه. اگر البتهحرف توی کله مان برود!»

البته یقین دارم این چند خط برای معلم انشا از صدتا فحش داعشی هم بدتره. خودم هم می دونم و حالم را به هم می زنه. اما چکنم که قلمرا یارای این نیست که از این زندان و چهار دیواری کلمات همانطور که میدانیم»  و باید و نباید» و خوب است و بد است» و بهقول معروف» فراتر بدود!

**************

حقیقتا وقتی قلم به دست می گیرم انگار یكی سفتیقه ام را چسبده و نمی زاره نفس بکشم هرچه زور می زنم فقط کاغذ را خط خطی می کنم وفقط مجبورم مغز سرم را که جوش آورده بخارونم.

دلم برات بگه که انگار تو یه گونی تنگ و تاریکخفت افتادم و یکی در گونی را همچین محکم کشیده و قلقله اش را عین کاکل مُرده باقیطون نه نه جون هفت گره کرده که فقط می خوام پشت سر هم جیغ بزنم و خودم را عینتخم مرغ به در و دیوار بزنم و خرد و خاکشیر کنم تا ته دلم خنک بشه.

یعنی گاهی وقتی این فکرا سراغم میاد انگار تا زیرگلوم طناب دار را حس می کنم پوست سرم ترک می خوره می خوام آقای واحدی را خفه کنم ویگانه درسی بهش بدم که تا شونصد سال بعد بازنشستگی هم هر وقت از جلو در هر مدرسهای رد می شه یه وَری راه بره و خودش را به اون راه بزنه که کی گفته! من اصلا معلمنبودم! این جا را نمی شناسم!

بهر حال بگذریم باید یه فکری بکنم که فکر باشه.با این تخیلات دردی ازم دوا نمی شه به غیر از این که ذهن خودم را بیشتر تیلیت میکنم و تازه مگه بعد از این دعواها، یارو دست از سرم برمیداره از بس فکرش هم پر روو چش سفیده! آخر سر دوباره تصویر یه وریِ آقای واحدی جلو چشمام میاد در حالیکهابروهاش را بالا انداخته و لبهاش را بهم فشار داده و با حرکت سریع انگشت اشاره اشتاکید می کنه که بنویس جانم بنویس. تکراری نباشه». بعدش هم پکی می زنه زیر خنده وپیروزمندانه قهقهه می زنه که مو بر تن آدم، اندازه ابلیسک واشنگتن می شه! یعنی اگهکارد بزنی به شاهرگم فقط بخار نارنجیه که عین قله آتشفشان وزوو، سقف اتاق را باسنگ آذرین، آسفالت می کنه.

خلاصه سرتون درد نیارم. این حال و روز شبهای چهارشنبهای یه که فرداش انشا داریم.

****************

 بلند میشم تا از آشپزخونه یه لیوان آب خنک  بخورمشاید فرجی برسه. تو مسیر از حرص آقا معلم انشا یه پس کله ای آبدار می چسبونم عقبکله‌ی نارگیلی داداش کوچولوم تا بفهمه دنیا دست کیه و خیلی خوش به حالش نباشه. اماطفلی اونقدر سرگرم بازی حیواناته که فکر می کنه یکی از اسب ها لگدش زده و اشتباهیاونا را دعوا می کنه: حیوونای بی تربیت! بی شعورای نفهم! بتمرگ سر جات. این جا کهطویله نیست!

خوب الحمد لله با ما که نبود!

************

خلاصه بی خیال شدم و گفتم گور بابای انشا وموضوعات از پشت بوم افتاده.  مگه چی میخواد بشه! هر چی میخواد بشه بشه هر چی می خواد بگه بگه! حال دلم رو گفتم اینو جوابشنفتم! حالا دست دست دست می زنم دست. حالا پا پا پا می کوبم پا. دیریم دیریم دیریمدیریم دیریم دیریم دام. دارام دارام دارام دارام دارام دارام دام.

-        چه می کنی؟!ورپریده! چه خبرته محسن! داری درس می خونی یا به سرت زده؟! خدا ذلیلت نکنه اتاق رارو سرت گذاشتی.

-        نه! نه نه.زنگ تفریح شده! انشا مو نوشتم. دارم برای گروه سرود تمرین می کنم. قراره سر کلاسانشا بخونیم یه مقداری شاد باشیم. معلم یکی یه دونه ای داریم. کلاسش خیلی شاده اگهدو تا از این نمونه معلم داشتیم بود خندوانه راه می انداختیم!

  ارواحشکم آقای واحدیِ بُشکه! که همه چیزش نحسه! روح سرگردانش تا توی پس اتاق خونه مونهم میاد! کاش این آقای واحدی یه دونه تخم شترمرغ درشتی بود و همچین دو دستی می زدمبه جدول سیمانی جلو مدرسه که چنان صدای ترقه نارنجکی کنه که تا دوهفته اندوونی ها»هی بیان سر خیابون بگن چی بود؟ کی بود؟ چی طو شد؟ و منم هر بار از طرف آم فلکاییها» سینه سپر کنم و با صدای رسا بگم من بیدم! کشتمش. برید راحت با خابید! دیگهجوجه نمی شه! دیگه کاری تون نداره!

************

قبل از اینکه معلم به خاطر انشا نداشتن من را ازکلاس بیرون کنه، من به بهونه ای از کلاس بیرون اومدم و روی نیمکت کنار حیاط سینهآفتاب پاییزی نشستم. گاهگاهی باد ملایم نسبتا سردی می وزید و برگ های خشک و سبکدرختان را روی زمین به این طرف اونطرف سُر می داد. حیاط مدرسه برعگ های تفریحتقریبا سوت و کور بود. گاهگاهی یه دانش آموز از سالن با عجله بیرون می اومد و فشنگیبه طرف سرویش های بهداشتی می دوید و مدتی بعد سوت ن و آروم برمی گشت. گاهی صدایمعلمی بلند و کوتاه می شد و همهمه بچه ها موج می گرفت و خاموش می شد. تو حال خودمبودم. صدای پچ پچ حرف زدن دو نفر به گوشم رسید. انگار درگوشی با هم درد دل میکردند. خوب گوش دادم:


محمد جواد ظریف را سال هاست که میشناسم؛ از زمانی که کارمند محلی نمایندگی کشورمان در سازمان ملل متحد در نیویورک بود. معتقدم دکتر ظریف، ضعیف ترین، پر ادعاترین، متوهم ترین، زودرنج ترین، پرتوقع ترین، ساده لوح ترین، بی ثمرترین وزیر خارجه ایران است.


✳️بسم الله الرحمن الرحیم
✅با سلام و آرزوی موفقیت و سلامتی برای شما دانش آموزان عزیز ؛      
                                                                                    در شرایط پیش آمده و تعطیلی مدرسه ، مطالبی را در رابطه با دروس عربی، پیام های آسمان ، هنر و پرورشی در  کانال ایتا به آدرس زیر قرار می دهم امید وارم مورد توجه و استفاده شما قرار بگیرد. شماره  تماس من:  09365875757 محسن چتری .                   https://eitaa.com/mohsenchatry

فکر احداث قبرستان در خارج شهریک فکر شیطانی وباطل است و با آموزه ها و سبک زندگی دینی و قرآنی سازگار نیست.

 در آیه 26 سوره ص کلید اصلی انحرافات مختلف درجامعه و انسان را یک چیز معرفی می کند : إِنَّالَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوایَوْمَ الْحِسابِ. کسانى که از راه خدا گمراه شوند، عذاب شدیدى بهخاطر فراموش کردن روز حساب دارند!

 ایمان به معاد کافى نیست، باید انسان یاد معاد باشد. (در مورد بعضىافراد قرآن مى ‏فرماید: لا یؤمن بیوم الحساب» ایمان به معاد ندارد ولى در این آیهمى‏ خوانیم: ایمان هست ولى معاد را فراموش مى‏ کند. نسوا یومالحساب» استاد قرائتی.

 در تاریخ نقل شده که یکی از انبیای الهی به شهریرسید و دید که مغازه های شهر باز است و کسی در آن نیست و حتی در گنجینه و دخل آنها باز است  و هر کس چیزی می خواهد می بردو پول آن را خود می پردازد.

 سوال کرد که چگونه  چنین چیزی ممکن است و اینقدر اعتماد و امنیتوجود دارد؟ مردم به او چنین پاسخ دادند که: در این شهر مردم اموات خود را در حیاطخانه هایشان دفن می کنند و هر کسی صبح موقع خروج از خانه و موقع برگشتن با دیدنقبور گذشتگان و نزدیکانش به یاد مرگ و حساب و کتاب آخرت می افتد و این ذکر مداممرگ و فانی بودن دنیا، آن ها را از خیانت و ی ایمن کرده است.

 به بیان مفسرین حد اقل یک چهارم آیات قرآن درموضوع معاد و قیامت است. و سرچشمه اصلی گناه و فساد را ایمان نداشتن به معاد  و فراموشی مرگ عنوان می کند. از تکاثر و کمفروشی تا قتل و غیره.

 در سرتاسر نهج البلاغه به عنوان تفسیر قرآن کریم، هشدار و انذار امیر المومنین علی علیه السلام در مورد مرگ و معاد فراوان است.همچنین در سایر کتب و منابع روایی از معصومین علیهم السلام در باره این حقیقتنزدیک و تاثیر ذکر و یاد مرک و رفتن به زیارت اهل قبور باب های مختلف و مفصلی وجوددارد.

 بنابراین جایگاه مرگ و قبرستان یکی از شقوق مهمسبک زندگی انسان دین مدار است.

 

با این مقدمه می خواهم به این نکته اشاره کنم کهجامعه سازی دینی وما باید بر اساس این اعتقادات و آموزه ها شکل بگیرد. و قبرستانیکی از بخش های جامعه است که باید در متن جامعه باشد و در نرم افزار طراحی جامعهدینی باید  به عنوان یکی از مکان های اصلی  منطبق با دستورات و سفارش های دین و سبک زندگیمسلمان طراحی شود و قبرستان به صورت زنده و نمایان در جامعه دیده شود و حیات داشدهباشد. نه به عنوان یک بخش زاید و حاشیه ای.

 

و نکته نهایی و تذکر اصلی اینکه انسان مسلمان درجامعه دینی و مسئول دین مدار باید مراقب فراموش کردن قبرستان با به حاشیه بردن آنبه فاصله ای دور از شهر باشد. اتفاقی که متاسفانه در کلان شهر های ما بروز کردهاست و دور نیست زمانی که این سوغات و ثمره تفکر لیبرالی و سکولاری دامن شهر ما راهم بگیرد.باید هشیار بود.

محسن چتری 7 فروردین 99


الف. توصیه‌های دارویی و تدابیر درمانی

ــ شربت عسل و آب‌لیمو: مقدار دلخواهی عسل را در آب حل کنید (حدّاقل یک قاشق غذاخوری در یک لیوان آب)؛ سپس مقداری آب‌لیموترش تازه (یا آب‌لیموی خانگی) به آن اضافه کنید و آن را به‌آرامی و جرعه جرعه میل کنید؛ روزی دو تا سه لیوان از این شربت گوارا بنوشید.

ــ خوردن روزانه سه قاشق غذاخوری عسل

ــ مصرف سیاهدانه؛ مصرف سیاهدانه اثر تقویتی خوبی بر بدن دارد؛ برای این کار روزی یکی تا دو بار انگشت خود را در ظرف سیاهدانه برده و همان تعدادی را که به انگشت شما می‌چسبد به‌آرامی بجوید؛ می‌توانید سیاهدانه را پودر کنید و روی خوراکی‌هایی مثل پنیر بپاشید (البته توجه داشته باشید که باید از مصرف سیاه‌دانه آسیاب‌شده کهنه جدّاً پرهیز کرد).

ــ مصرف دوسین؛ دوسین ترکیب سیاهدانه و عسل است که اثر تقویتی خوبی بر بدن و سیستم دفاعی آن دارد؛ این ترکیب در خیلی از عطّاری­ها موجود است امّا با مخلوط کردن یک‌سوم لیوان سیاهدانه آسیاب‌شده و ترکیب آن با یک لیوان عسل می­‌توانید آن را بسازید؛ میزان مصرف این ترکیب، روزی دو تا سه قاشق چایخوری است.

ــ مصرف روزانه یک تا سه قاشق مرباخوری مربای زنجبیل یا دو فنجان دم‌کرده زنجبیل

ــ چرب کردن بینی با روغن سیاهدانه یا روغن بنفشه

ــ مصرف دمنوش آویشن؛ روزی دو بار و هر بار یک قاشق غذاخوری آویشن را با یک و نیم لیوان آب، روی شعله کم بجوشانید تا یک لیوان سرخالی بماند؛ سپس آن را شیرین کرده (ترجیحاً با عسل) و میل کنید؛ برای اثربخشی بیشتر و نیز برای این که این جوشانده به همه سازگار باشد، 5 عدد عناب را با چنگال خراش دهید و همراه آویشن بجوشانید.

ــ دمنوش مرزنجوش، نعناع، زوفا، مریم‌گلی، گل‌گاوزبان، بابونه، عنّاب، پرسیاوشان، سرخارگل، دارچین، زنجبیل و. هم مناسب است.

ــ انجام حجامت؛ اگر تا به حال حجامت نکرده‌اید یا بیش از شش ماه از آخرین حجامت شما می‌گذرد، با م یک طبیب مجرّب در زمینه طبّ سنتی نسبت به انجام آن اقدام کنید؛ حجامت، تأثیر واضحی بر افزایش توان سیستم ایمنی بدن دارد.

ب. تدابیر مربوط به زندگی روزمره

ــ مصرف روزانه سبزیجات؛ سبزیجات را ترجیحاً به‌صورت تازه مصرف کنید؛ برای مصرف از سبزی‌های معطر مثل نعناع، ریحان، پونه، سوسنبر، مرزه، بادرنجبویه، جعفری، شوید و. استفاده کنید.

ــ مصرف سبزیها و خوراکیهای نفّاخ (مثل تره، تربچه، پیازچه) را کاهش دهید.

ــ سیر و پیاز را به‌صورت پخته در غذاها میل کنید تا ضمن استفاده از اثرات مفید آنها، دچار نفخ نشوید.

ــ مصرف روزانه سیب شیرین، انار شیرین، پرتقال شیرین، لیمو شیرین، هویج و شلغم پخته‌شده

ــ مصرف ادویه‌هایی مثل دارچین، زنجبیل و آویشن در غذا

ــ مصرف بادام؛ چند عدد بادام درختی خام و پوست‌کنده را قبل از هر سه وعده غذایی مانند آدامس به‌خوبی بجوید و میل کنید.

پرهیزات

ــ غذاها و میوه‌های آبدار (مانند غذاهای حاوی گوشت و روغن زیاد، ماهی، شیر، ماست، هندوانه، و.)

ــ برای مصرف شیر، آن را با یک‌سوم حجم خودش، آب و چند نخود زنجبیل آسیاب‌نشده، بجوشانید تا آب اضافه‌شده به‌طور کامل بخار شود؛ بهتر است شیر را با عسل یا شیره انگور میل کنید.

ــ غذاهای مانده، خوراکی‌های حاوی مواد نگهدارنده، روغن‌های چند بار حرارت‌‌دیده مانند فست‌فودهای سرخ‌شدۀ بازاری، تنقّلات بازاری مانند چیپس و پفک

ــ غذاهای غلیظ مانند گوشت گاو، بادنجان به‌خصوص میرزاقاسمی، گوشت‌های صنعتی، غذاهای خمیری مثل ماکارونی و نان غیربرشته و خمیر، و غذاهای چرب و سنگین مثل کلّه‌پاچه، موز و. .

ــ اگر به‌دلیلی مانند ضعف مجبورید مواد گوشتی بیشتری مصرف کنید، ترجیحاً از گوشت پرنده‌های کوچک استفاده کنید و در طبخ و مصرف آنها از ترشی‌هایی مانند سماق، آبلیمو، آبغوره، ربّ‌انار و. (در افراد گرم‌مزاج) یا آویشن و دارچین (در افراد سردمزاج) استفاده کنید.

ــ پرهیز از پرخوری و پرنوشی؛ پرهیز از درهم‌خوری و برهم‌خوری، پرهیز از آشامیدن زیاد آب خصوصاً آب بسیار سرد

ــ عدم زیاده‌روی در روابط شویی

ــ پرهیز از استحمام طولانی

ــ پرهیز از بدخوابی، دیرخوابی، بی‌خوابی و پرخوابی

ــ درمان مناسب یبوست مزاج

ــ پرهیز از فعالیت بدنی سنگین مانند ورزشهای سنگین و حرفه‌ای به‌خصوص اگر به آنها عادت ندارید؛ یکی از بهترین ورزش‌ها در این زمان‌ها برای همه افراد، به‌ویژه کودکان و افراد مسن، تاب‌سواری در فضای منزل است.

ــ پرهیز از بی‌حرکتی که باعث افزایش رطوبت بدن و افزایش استعداد بروز عفونت در بدن می‌شود.

ــ اصلاح آب؛ اگر به سلامت آب مصرفی خود شک دارید، باید بدانید جوشاندن (یک دقیقه) یا افزودن کمی سرکه یا آب­لیموترش یا سکنجبین به آب، بسیاری از ضررهای آن را جبران می‌کند.

ــ جلوگیری از ورود مواد سمّی به بدن؛ عدم مصرف سیگار و قلیان؛ عدم استفاده از ه‌کش‌ها یا خوشبوکننده‌های مصنوعی، تهویه مناسب محیط به‌ویژه آشپزخانه و.

روش های ضدّعفونی‌کردن هوا

برخی توصیه‌های طب سنتی در این زمینه کاربردی و راهگشا هستند:

ــ دود کردن اسفند یک گزینه مناسب برای پاکسازی محیط است؛ می­‌توانید از دود اسفند به‌تنهایی یا همراه با افزودنی‌هایی مانند کندر، سقّز، گلپر و کاه برای ضدّعفونی کردن هوا استفاده کنید.

ــ دود دادن روزانه عنبرنسارا هم در کاهش شیوع بیماری‌های عفونی بسیار مؤثر است.

ــ گذاشتن سیر، میخک، برگ‌بو و. در چند نقطه از منزل

ــ پاکسازی سطوح با آبی که در آن مقداری سرکه ریخته‌اید.

ــ بوییدن بوهای مناسب مثل بوییدن سیب، به، گلاب، عرق بهارنارنج، عرق بیدمشک، برگ شمعدانی عطری، نعناع، سرکه، پیاز یا سیر در طول روز

ــ در صورت ضرورت، یک پارچه نخی را خیس و به‌عنوان ماسک استفاده کنید؛ اگر کمی سرکه یا آبلیمو هم با آب مخلوط کرده و چفیه را در آن خیس کنید، نتیجه بهتری حاصل خواهد شد.

ــ ماسک­‌های یک­‌بارمصرف معمولاً کارآیی چندانی ندارند و استفاده از ماسک‌های فیلتردار ارجح است اما در صورت ناچاری بهتر است ماسک­های یک­‌بارمصرف را نیز با کمی سرکه یا آبلیمو آغشته کرد.

"دکتر وحید علیان‌نژادی؛ پژوهشگر طب سنتی"


بیانیه شماره یک نامزد یازدهمین انتخابات نمایندگی مجلس شورایاسلامی شهرستان های آران و بیدگل

بسم الله الرحمنالرحیم

من، محسن چتریبیدگلی معلم شاغل در آموزش و پرورش شهرستان آران و بیدگل در دوره یازدهم نمایندگیمجلس شورای اسلامی برای حوزه انتخابیه شهرستان های کاشان و آران و بیدگل نامزد و ازسوی شورای نگهبان، تایید صلاحیت شده ام.

هدف من رای آوردن وبه مجلس رفتن نیست؛ چرا که نه محتمل است و نه مطلوب من. هدف من در راستای حرفه یمعلمی است و استفاده از فرصت تبلیغات برای بازخوانی ارزش های انقلاب و تبیینمنویات رهبری و امام راحل و ملاک های انتخاب اصلح از دیدگاه اسلام و قرآن.

همچنین تلاش برایحضور حداکثری و ثبت نام در این کارزار به عنوان یکی از سربازان انقلاب و خریدارانیوسف این نظام مقدس.

من یک نامزد مستقلانقلابی هستم و اگر ماندن من باعث تضعیف جبهه انقلابی و کاندیدای اصلح انقلابیباشد یقینا کناره گیری خواهم کرد و درصورتی که با توجه به معرفی و نحوه تبلیغاتنامزدان ، ملاک های انتخاب اصلح در یکی از نامزدها باشد با اعلام انصراف به نفعایشان رای خود را اعلام خواهم کرد.

توصیه من به عنوانیک دلسوز نظام و انقلاب این است که با توجه به تعدد نامزدهای انقلابی و اصول گرا،به جاست که افراد صاحب نفوذ و خبره با م و دعوت از نامزدها وتهیه یک سازوکارعادلانه و متقاعد کردن آن ها روی یک نفر اجماع کنند.  

یقینا امروز بعد ازآشکار شدن بیش از پیش بی کفایتی دولت به اصطلاح تدبیر و امید در عرصه های اقتصادیو مدیریتی و ولنگاری در عرصه فرهنگی و اجتماعی و وادادگی در حوادث ی و امنیتی،مردم همه این مصائب و میراث فشل دولت را حاصل مدیریت لیبرالی مسئولین و حامیاناصلاح طلب می داند و به پای احزاب به اصطلاح اعتدالی و اصلاح طلب می نویسد و نمیتوانند از زیر بار این مصائب خودساخته شانه خالی کنند.

بنابراین امتحانخود را برای چندمین بار پس داده و در این دوره زمان آن رسیده که مردم به طنابپوسیده این احزاب پیر، تنبل و رفاه طلب و خودشیفته و ترسو ، دل خوش نکند و از سوییدیگر نامزدان انقلابی این دوره وظیفه دارند با صراحت و شجاعت نسبت به ورود دوبارهاین جماعت غربزده روشنگری کرده و دست نفاق را رو کرده و اجازه ندهند نااهلان ونامحرمان یک بار دیگر به نوامیس انقلاب و اسلام چنبره بزنند.

25 / دیماه 1398 محسن چتری بیدگلی


بسم الله الرحمن الرحیم

انتقام سخت را باید از آمریکا و اذنابش و انتقامسخت تر را باید از منافقین لیبرال داخلی بگیریم.

یکی دو هفته قبل وقتی در بحبوحه شعار انتقام سخترهبر در شهادت سردار سلیمانی برخی عناصر منافق ترسو بر طبل آرامش می کوبیدند و سخناز مذاکره می کردند و من برای روشنگری این قاطبه بدتر از کافر برخی پست ها رامنتشر می کردم.

دوستی به من نذکر داد که حالا فرصت این گونه مسائل نیست و باید وحدترا حفظ کرد. و به نوعی  حالا که این افرادهم آمده اند و تسلیت می گویند نباید این مسائل را بیان کرد.

واقعیت این است که شهادت سردار یک همدلی و وحدتیدر بین مردم ایجاد کرد که بی سابقه بود؛ اما وحدت بین مردم و قاطبه کسانی که بی غلو غش اند و صاف و صادق نه در بین منافقین لیبرال و نان به نرخ روز خور هایی که  وقتی جمعیت انبود و ملیونی تجلیل از یک سپاهی وانسان ولایت مدار را دیدند حالا خود را درصف انقلاب ونظام جا زدند. چرا که اینادعا و دروغ دیری نگذشت که آشکار شد و آنچه که در دل هایشان و درظاهر برای برخیهنوز پنهان بود هویدا شد وقتی که بعد از چند روز که از واقعه سقوط هواپیما گذشت ودر موقع جان باختن آن انسان های بی گناه سکوت کرده بودند و برایشان مهم نبود.

حالابعد از این که سپاه مسئولیت سقوط آن را پذیرفت از سوراخ های خود بیرون آمدند و علَمدلسوزی و حقوق بشری امریکایی بلند کردند و اشک تمساح می ریزند  و بنر سردار سلیمانی را پاره کردند و علیه ولایتفقیه شعار دادند. یعنی اتحادشان خیلی زود شکست و البته به دست خودشان خودشان رارسوا کردند. کسانی که در فضای مجازی و رسانه و جاهای دیگر معلوم بود که شعار میدهند اما در دلشان چیز دیگری است. ویژگی منافق هم غیر از این نیست یعنی وقتی جبههحق یک موفقیتی بدست می آورد خود را شریک می دانند و وقتی مشکلی پیش آمد خود راکنار می کشند و طلبکارانه با دشمن کافر همصدا می شوند. بماند این که در همان ایامتشییع و شعار انتقام سخت هم رئیس جمهور به خانواده سردار سلیمانی قول داد کهانشاالله سال های آینده» انتقام خواهندگرفت!!  یعنی وقتی دوره من و ترامپ تمام بشه ! ومنافق ترسوی دیگری و نمایندهبیمقداری ندای مذاکره عرداد و آشنای بیگانه ای در صدا و سیما دوپهلو و سفسطه آمیزافتخارات سردار سلیمانی و ظریف را با هم قاتی کرد تا بلکه به پای بی عرضه ها وترسو های وزارت خارجه غرب زده و خودفروخته هم نوشته شود!

بنابراین من با هیچ یک از این منافقین اتحادی وآشتی در هیچ شکلی ندارم. هر وقت از دل این جماعت لیبرال یک سلیمانی و حججی بیرونآمد آن وقت بیایند و ادعا کنند حق اند و گرنه در باطل بودنشان ذره ای شک ندارم.اگر یکی از بیش از دو هزار شهدی مدافع حرم از این طایفه است بیایند و ادعا بکنند تاما با هم بنشینیم و متحد شویم. وحدت برای کمک کردن در مواقع خطر است یعنی با همباشیم که دشمن زورش به ما نرسد . حالا آیا از این گروه راحت طلب ترسو انتظار داریمکه در موقع خطر و سختی به ما کمک کنند؟!  ابدا که به این طناب پوسیده بشود امید بست. اصلادشمن اصلی همین ها هستند که دشمن با طمع در آن ها به ما از پشت خنجر می زند و رسوانشدنشان به ما ضربه می زند. نه بودنشان به ظاهر خودی!

 یکزمانی شهید چمران می گفت : وقتی شیپور جنگ نواخته می شود و صدای چکاچک شمشیرهابلند می شود مرد از نامرد شناخته می شود؛ اما حالا در باره این گروه لیبرال بایدگفت وقتی زمزمه جنگ هم می شود برخی لباس خودرا مثل سفیر انگلیس و تفنگدارانآمریکایی خیس می کنند.

بنابراین مطالبه انتقام سخت از آمریکا و مطالبهانتقام سخت تر از منافقین و لیبرال های داخلی تا رفع فتنه ادامه دارد. البته ما به رسم ادب ابتدا یک کامیون پوشک و ایزی لایف و بعد موشک خواهیم فرستاد!

محسن چتری بیدگلی 24 دیماه 1398


بسم الله القاصم الجبارین

سردار ای تمام زندگیت حماسه و مردانگی                
 ای شیر پهنه مقاومت و ایستادگی

باور نمی کنیم شهید زنده ، دوباره شهید شد                
تو زنده تر شدی در این پایان زندگی

آن شب فرشتگانِ نگهبان،  مرخّص شدند                  
 در لحظه رهایی ات ای سردار بندگی

همچون حسین(ع) از پس یاران خود رفتی                
 فرمانده مدافعان حرم! تمام شد شرمندگی

آخر خدا تو را هم برای خود خرید                         
احسن بر این خدا! از این همه خوش سلیقگی!

تبریک به روحت که در آغوش گرفتند آن شب            
 ارواح پاک رفیقان رفته ات،همگی

طفلان مدافعان حرم دوباره یتیم شدند                      
 دیگر چگونه بخوابند شب ، به آسودگی

تلخ است رفتنت ای آبشار ایستاده بر زمین                 
اما  نوید می دهد شهادت تو پایان بردگی

چشم امید سپاه! تکیه گاه راسخ سید علی!                   
مالک! برای چه تنها گذاشتیش به یکبارگی

عجب صبح جمعه ای از خواب بیدارمان کردی!؟          
غروب سرخ تو زد به دلهایمان چه شرنگی!؟

صد غبطه می خوریم که چو گل پرپرت کردند              
 اما خوشا به حال تو و عشق و دلدادگی

تو سال ها سر عهد خود ای مرد منتظر بودی               
بنازم ای مجاهد مومن به این صبوری و آمادگی

خوشا که شدی عاقبت تو هم روسپید سپید                     
 اگر چه داشتی از اول تو هم نشان بی رنگی

شبیه اکبری ای قاسم شبیه زهرایی                           
تو پیرو حسینی و علمدار سر سپردگی

اگر چه نیامد امیر و علمدار ما  ای عباس                    
  یقین کنار تو ماندست علقمه به همسایگی

اگر به خاک عراق فتاد یل ایران زمین                     
شهید و خون می شود آری  فدای همبستگی

جهاد تو بزرگ بود و شهادتت هم بزرگ                     
 تنها برای توست این ویژگی ، این بالندگی

ای کوه صبر و امید ای دریای عاطفه                     
  ای عاشق حاج احمد و یاران تمام شد دلتنگی

ای مهربان با ما و ای همچو کوه سخت با دشمن           
 تو رعد و برقی ز تیغ حیدری با این هم گستردگی

از جبهه های جنوب تا عراق و شام ویمن                   
معنی نداشت پیش تو میدان و خستگی

آری برای عاشق صادق چنین ،سهل است                    
 پروانگی در آتش و همه جا رزمندگی

رازی است راز خون که فقط عاشقان دانند                  
مقاومت همه عزت است ، سازش همه دریوزگی

ای سروهای  سر بلند بهشت بسم الله                        
به سردار سلام کنید با سرافکندگی

ای قله های سر به فلک برده آب شوید                      
از این همه سادگی، از این همه افتادگی

دریای پرخروش خزر ای خلیج فارس                    
 فریاد و ندبه کنید از این غم ، ازاین  دلشکستگی

به ابروان حیدریت سوگند می خوریم                       
 که انتقام سخت! که ذوالفقار است و بُرّندگی

فریاد خشم و بغض ماست اول بسم الله                   
 که زیر و رو کند و بر باد دهد این توفندگی

چنان به سنگ سخت بکوبیم سر شیطان و اذنابش      
 که در تمام زمین گم شود این تمدن درّندگی

کفتارهای مرده عجب گور خود کندند!                     
 زین پس بجای تمدن، بخوانید مردگی

کاخ سفید به زودی زود حسینیه خواهد شد                    
عکس تو را به سر در آن قاب می کنیم همگی

فرمانده قلب های ما کجا به این زودی؟                      
 از دل نمی روی هرگزای  سردارو یار همیشگی

غزل غزل حماسه سرودیم و قطره قطره اشک              
به رنگ خون حماسه نوشتیم  به دلشکستگی

صد حماسه در رثای تو باید سرود ای سردار                  
پایان شعر تو باید نوشت:عشق، آزادگی

طوبی لک سردار تو رفتی که بیایی  فردا                      
 اما بگو چگونه تحمل کنیم این همه دلتنگی

نثار روح پرفتوح همه شهدا و امام شهدا و نثار روح بلند و آسمانی سردار محبوب دل ها  سرور و سالار شهیدان مدافع حرم ،شهید حاج قاسم سلیمانی صلوات حیدری ختم کنید.


تقدیم به روح بلند امیر دل ها و محبوب قلب ها، سردار حاج قاسم سلیمانی- محسن چتری بیدگلی 13 دیماه 1398

بسم الله الرحمن الرحیم

شعر طنز انتقادی درباره آفتابتابان برجام

به زبان دهی شهرستان آران وبیدگل


ور ویچو ابوری ای قصه شام را بواجو/ هاچینی ور یابی و اوچنواجی تا بواجو

ای روجه ویرم هسه ن وختی که م جوون بدو / ای مو اسپد د سرمیویش ندر نشون بدو

نه رو وا یواش یواش از غصه م پیر وابدو/ دست نه دنیا و  نه مردم خر سیر وابدو

ای روجه ای فرد و کارشگا که رییس ببه/ شوا مه حقوق دانورئیس نباد پلیس ببه

ای کله گر نقذری ! دسش بگه حرفش بجید/ ن رو وا مردم به شوخیش ش وا حسن کلید

چون شگا حسن کلید به هر وسیل رایش باره / شوا که حال و روینچ برا مردم اتاره

مه بو هو ای فیل گر ایهوده ای هوا کرو /  مه بوهو وعد هو ادو که شاخ غول احمرو

مه بوهو امید و تدبیره دکارم کموبس /  رو دلش خنده شکه شوا که بارم کمو بس

مه بوهو هر کی یدا ای باغ گلابی کمه در / مه بوهو هر اتنیزمین و آبی کمه در

 

شعر طنز

قصه گلابیِ حسن کلید و اسبش»

حسن کلید یه روزی     یهدونه گلابی ورداشت

تو سبدش همین بود      چیز دیگه ای نداشت

بزرگتر از دهانش        کوچکتر از کدو بود

باطن خوبی نداشت      اما خوش بر و رو بود

گفت با خودش چه جوری     می شهسر کار گذاشت؟

اسب زبون بسته را       تا میشه روش بار گذاشت؟

به جای این که هی کرد           تا که پاهات خسته شه

بی درد سر با امید     اسبه خودش را بره

البته این و بگم       حسن کلید قصه

مدرک اسب سواری     از انگلیس گرفته


امروز جهان بشریت گرفتار دو بلاست: کرونا و ربا!

هر دو اقتصاد را نشانه گرفته.

 

و راه درمان این دو صدقه است.

 

ربا جنگ با خداست. و بنک » نام نیمکت ها و صندلی هایی استکه یهودیان ونیز» ( در همین ایتالیا) روی آن می نشستند و ربا می گرفتند که بعد هاترقی کردند و صندلی ها شد مغازه و ساختمانی به نام بانک!

یَمْحَقُ ٱللَّهُ ٱلرِّبَوٰاْ وَیُرْبِى ٱلصَّدَقَٰتِ ۗ وَٱللَّهُ لَا یُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِیمٍ  (البقرة - 276)

یدالله فوق دست نامرئی بازار آدام اسمیتی است.

 

صدقه را خدا به سرعت گسترش و پرورش می دهد و ربا را به محاقو نابودی می برد. همان خدایی که ویروس کرونا را به سرعت پرورش و گسترش می دهد!

 

صدها با فریاد علما و بزرگان دین را در رابطه با نظام ربویبانک ها نشنیدیم.

 

در_خانه_به_دعا_بنشینیم همچون یونس در شکم ماهی و از ظلماتخودساخته به خدا استغاثه کنیم که حقیقتا به خودمان ظلم کرده ایم انی کنت منالظالمین» شاید خدا به فریاد و ناله کودکان معصوم به ما رحم کند.

 

نفس خود را قربانی کنیم پا روی تعلقات دنیا بگذاریم.

 

در_خانه_به_دعا_بنشینیم که لا حول و لا قوه الا بالله العلیالعظیم.

از روزی خود انفاق کنیم و سنگین صدقه بدهیم شاید خدا ما رااز این بلا و جنگ خود ساخته و عذاب مهین نجات دهد.

 

هر_معلم_یک_قربانی

کرونا_را_فقط_خدا_شکست_میدهد.

این مطلب از 20 فروردین 99 است.

  https://eitaa.com/mohsenchatry

 


پس در ایام درماندگی کرونایی و پریشان حالی و شرمساری تبعیض نژادی در آمریکا ،سوپر من ها و بت من های افسانه ای که از فضا و دریا و زمین به نجات سرزمین فرصت ها می آمدند و مردم را نجات می دادند کجا هستند که خبری ازشان نیست؟!
دوست آن باشد که گیرد دست دوست /در پریشان حالی و درماندگی!

گاهی که برخی از عوام یا لیبرال ها میگویند: مملکت را ها خراب کرده اند؛ #آشنای_ و #صادقی_ بیادم میاد. با خودم میگویم: روحت شاد #حضرت_روح_الله! تو چه خوب #مارهای_خوش_خط_و_خال را به ما شناساندی!

ژست آزادی بیان برای بعضی، آبروست حال آنکه بیش از همه دهان می بندند و قلم میشکنند و سبو.

با هر که نقد و نظرش را برنتابند ور می تابند.

اگر درمورد بورس و کراوات باشد جواب: داس فحش است و تهمت و خشم چشم و ابرو.

چه آنجا باشد و چه بیدگل و آرو. گردن است و زانو!


بسم الله الرحمن الرحیم

آدم گوسفندی یا گربه ای؟ کدام یک؟!!

تقریبا 24 ساعتی می شد که هر چند وقت یکبار صدایناله ی ضعیف یک بچه گربه ای به گوش می رسید. با خودم می گفتم حتما مادرش رفتهغذایی چیزی گیر بیاره و اون منتظره.

بالاخره صبح زود وقتی از توی حیاط صدای گربه راشنیدم حس کردم ناله و صداش معنی کمک خواستن می ده. از روی دیوار خونه همسایه سمتچپ که تقریبا متروکه بود و گاهگاهی صدای آدم از توش شنیده می شد؛ یواشکی سرککشیدم.هر چی نگاه کردم صدایی نیومد و چیزی ندیدم. گفتم حتما از چند تا خونه اونطرفتره. بی خیال شدم و اومدم تو اتاق.

حدود یک ساعت بعد خانمم گفت فکر کنم یه بچه گربهای یه جایی گرفتار شده و کمک می خواد. برو و با دقت بیشتری ببین طفلی گناه داره.دل را زدم به دریا و از روی دیوار وارد خونه همسایه شدم. دیدم که بله یه بچه گربهی نسبتا بالغی توی حیاط گلخونه ای همسایه گرفتار شده. کف و دیوارهای این حیاط کاشیبود. شبیه یک قبر بزرگ و گود. بچه گربه افتاده بود و اونجا و دیگه نتونسته بودبیرون بیاد. می شناختمش. اون را گاهی قبلا سر دیوار حیاط دیده بود.

طفلک تا من را دید مضطرب شد به این طرف و اونطرفپرید. با اینکه معلوم بود جون و حالی نداره حدود یک متری از دیوار بالا می اومد ودوباره  سرمی خورد و از پشت روی زمین میافتاد. تقریبا یک دور از جاهای مختلف این قبر صاف و صیقلی سر خورد. دلم خیلی براشسوخت.  احساس کردم خیلی گرسنه و تشنه است.معلوم نبود چند وقته اون تو گرفتارشده.

با خودم گفتم اذیتش نکنم.  خوبه برم و از تو خونه مقداری آب و غذا براشبیارم. برگشتم تو خونه. بچه ها و همسرم روی تخت چوبی منتظر بودند تا با هم صبحانه بخوریم. خیلی نگران بچه گربه بودند. گفتند غذاییبهش بدم. چند تکه نان نرم خورد کردم و مقداری گوشت پخته مرغ برداشتم انداختم رویگونی که اون پایین افتاده بود. بعد سلطی که کنار خونه افتاده بود پرازآب کردم ونزدیک لبه قبر گذاشتم تا وقتی بالا اومد آب هم بخوره. گفتم تا اینجاست یه چیزیبخوره بعد که بیرونش آوردم لااقل سیر باشه. بعد رفتم و با اتفاق خانواده مشغولخوردن صبحانه شدیم.

ده دقیقه بعد سرک کشیدم. گفتم حتما غذاش را خورده. با تعجب دیدم اصلا محلی به گوشت ونون نگذاشته و همین طور گاهی ناله می کنه و به اینطرف اونطرف راه میره.

اولش خیلی تعجب کردم هنوز با اضطراب و التماستلاش می کرد هر طور شده از دیوار بالا بره. اما معلوم بود که هیچ رمقی نداره. شکمشتو افتاده بود و گرسنگی از توی چشم های کم حالش فریاد می زد.

به این فکر می کردم که چرا علی رغم گرسنگی شدید میلیبه غذا نداره؟! نگاهم به نردبان چوبی که کنار حیاط افتاده بود خورد. دوباره -بیاجازه- وارد خونه همسایه شدم و نردبان را برداشتم و توی زندان بچه گربه طوری که یهطرفش به دیواره های قبر کاشی کرده تکیه بده انداختم.

بچه گربه خیلی ترسیده بود تند تند به اطراف وبیشتر به آسمان و بالا نگاه می کرد. خیلی زود فهمید که میشه از نردبان برای آزادیکمک گرفت. به محض اینکه از جلو نردبان کنار رفتم معطل نکرد و پرید رو پله نردبان وبه سرعت بالا آمد و بدون اینکه به پشت سرش نگاه کنه حیاط خونه را طی کرد و رفت رویدیوار دستشویی و بعد رو دیوار و لابلای شاخه های درختی که از کنار شیروونی بالاآمده بود گم و گور شد.

برگشتم سر سفره صبحانه و برای بچه ها آزادی گربهرا تعریف کردم. خیلی خوشحال شدند. از اونا پرسیدم شما چه درسی گرفتید؟ می دونیدچرا با وجود اینکه بچه گربه خیلی گرسنه و تشنه بود اما دهان به غذا ها نزد؟! هرکدوم حرفی زدند.

 

یکی گفت: ما آدم ها  هم می تونیم مثل گربه باشیم و اول به آزادی فکرکنیم و بعد به شکم و ارزش آزادی از شکم بالاتره. مثل آمریکایی هایی که امروزاعتراض کردند. شاید به خاطر شکم نباشه اما چون مثل برده بهشون نگاه می کنند وتحقیر می شن و نمیزارند نفس بکشند فریادشون بلنده.

دیگری گفت: اگه برای نجات یه گرفتار و کمک بهمظلوم مجبور بشیم از دیوار خونه همسایه بالا بریم چون ارزش داره اشکالی نداره!

و یکی دیگه از بچه ها اشاره کرد که باید ازفکرمون استفاده کنیم. یعنی هم باید تلاش کنیم و هم فریاد بزنیم. چون اگه گربه صدانمی کرد ما متوجه نمی شدیم و اینکه فهمید باید از نردبون بالا بره و اول خودش رانجات بده.

بله  بچهها درسته کاش ما آدم بزرگ ها هم مقداری مثل شما فکر می کردیم. گربه تنها به آزادیو نجات فکر می کرد. و همه ناله هاش تو این مدت به خاطر آزادی بود نه شکم.

به بچه ها گفتم: اگر اون پایین یه گوسفندی رهاکرده بودند. اونم ممکن بود صدا کنه اما به یقین ناله و فریادش به خاطر گرسنگی وتشنگی بود و همین که آب و غذا بهش می دادید مشغول خوردن می شد و دیگه صدا نمی کرد.فقط به پایین نگاه می کرد و هیچ وقت نمی دونست آسمون چه رنگیه؟

حتی اگه سال های سال هم اونجا می موند و صدهانردبون دور تا دورش آویزون می کردید تا وقتی سیر بود؛ از چهار دیواریش ت نمیخورد و اصلا و ابدا آرزوی آزادی و بالا آمدن نداشت.

بیشتر ما آدم ها هم مثل این گوسفنداییم. اگهصدایی می کنیم نه به خاطر آزادی و شوق آسمانه بلکه به خاطر شکم و

اگه صد سال هم توی گودی کاشی کرده دنیا گیر کردهباشیم  اصلا و ابدا به دنیای دیگه و بالاترفکر نمی کنیم! هیچ وقت تلاش نمی کنیم از چهاردیواری اطرافمون بالا بریم و دردناکتر اینکه اگه کسی نردبانی هم برامون بزاره به مغز گوسفندیمون بالا رفتن خطور نمیکنه. عموما ما چهار دست و پا  هستیم و افقیو عادت نداریم جز آخورغذا به بالا نگاه کنیم. تا اینکه اینقدر پروار بشیم تا بیانو ما را با سلاخی ببرند.

ای کاش به اندازه یک بچه گربه نابالغ میفهمیدیم.

محسن چتری اول تیر 1399 اصفهان


امامراحل: من تا زنده هستم نخواهم گذاشت لیبرال ها سر کار بیایند.

این اقتصادلیبرالی است که ملیون ها جوجه خروس را به این دلیل که توجیه اقتصادی ندارد زندهبگور می کنند. همانطور که آمریکا گندم مازاد را برای نشکستن قیمت آن به دریا میریزد. این اسلام نیست به پای این مظلوم ننویسید. اشتباه نشود.

اینورزش لیبرالی است که به یک مربی عرقخور غربی روزانه 500 ملیون پول بیت المال را میدهد تا به ما شوت زدن یاد بدهد. این اسلام نیست

این هنرلیبرالی سلبریتی که در موسیقی و فیلم و تئاتر و نقاشی ، افسردگی را القاء می کنند هنرمند نیستند. این هنر دینی نیست.

این علملاینفع لیبرالی است که نمی تواند با توحید جمع شود. کسی که باور به علوم انسانیتوحیدی ندارد مسلمان نیست بر او دست تر نگذارید.


کسی کهجنایات آمریکا را بزک میکند و کدخدا می داند مرد نیست . حفظ حجاب واجبنیست!

 و تمداری  کهمدافعان حرم را مدافعان اسد می نامید زنده نیست بر او نمرده به فتوای من نماز کنید.

نماینده ای که این ها را فریاد نمی زند نماینده مردم نیست. اشتباه نشود.

این ها ثمره غفلت از هشدار امام روشن بین و خیانت لیبرال ی منافق و نااهل است.



برخیخبط و خطای برخی مسئولین ج ا را مانند قرارداد میلیاری یک مربی عرقخور فوتبال راتوی سر ما می زنند غافل از اینکه آنها با بی تفاوتی و با کنار کشیدن خود در صحنهانتخابات اسلام را یاری نکردند و در واقع یکی از متهمان و مباشرانی هستند که گناهاین فسادها را بدوش می کشند. جالب آنکه همین ها در روضه زهرا س آن هنگامی که دربخانه انصارو مهاجران می رفت و تقاضای یاری اسلام می کرد یقه می درند و نعرشان گوشفلک را کر می کند. امان از بی بصیرتی.


یک : گاهی حق الناس به اندازه نصف کردن یک آجر و دورانداختن یک ته دست گچ است.

استاد جعفر علایی بنا می گفت: مدتی مرحوم حسین بلالیپیش من کارگری می کرد. خیلی دقت می کرد و روی مصالح ساختمانی وسواس داشت  اگرکسی یک آجری را پرت می کرد که ممکن بود بشکنه؛ ناراحت می شد. می گفت: صاحبش براشپول داده ضرر می کنه حق الناسه. یه مقدار کم گچ ته دستش را هم دور نمی انداخت.

دو: گاهی به بهشت بردن کسی به اندازه ترک  موتورگرفتن یک نفر تا مسجدی چند کوچه آنطرف تراست.

 مرحومصدرالدین بلالی  را یک بار نماز ظهر درمسجد امام علی علیه السلام دیدم.  اذانگفته بودند و مردم منتظر امام جماعت بودند. نیامد. ایشان گفت :من می رم یه مسجددیگه هر کس میخواد بیاد بریم نماز خوبه به جماعت خونده بشه. ترک موتورش راهافتادیم مسجد قائمیه و نماز را به جماعت خوندیم

سه: گاهی مهربانی یک لبخند است که سالها در قلبکودکان می ماند و یاد آن حال آدم را  تاسالهای سال و زمان پیری، خوب می کند.

مرحوم حاج ماشاالله بلالی پدر این دو بزرگوار راتقریبا از بچگی می شناختم. یک کشاورز با عرقچین سفید روی سرش  و پیراهن بلند سفید  که سوار موتور سوزکی 125آبی رنگ با خورجین بزرگو احیانا با یک چادرشب علف به خانه برمی گشت.

هیچ گاه چهره خندان او را موقع را فراموش نمی کنم کهابروهایش را بالا می انداخت و با مهربانی و لبخند جواب سلام ما را می داد. روحشانشاد.

حواسمان به کوچک ها، کم ها و کودک ها باشد.


من ظریف را فردی ترسو، دروغ‌گو، دشمن ناشناس، مرعوب و مجذوب و مفتونغرب و نامتعادل و ناجوانمرد ارزیابی می‌کنم. البته اگر او این‌گونه نبود توسط برای وزارت امور خارجه برگزیده نمی‌شد که از قدیم گفته‌اند "کبوتر با کبوتر،باز با باز". وزیری هم‌جنس خود را می‌طلبید و نتیجه عملکرد ودولت و دیپلماسی‌اش جز درخت آفت‌زده و بی محصول برجام نیست. درختی که نه تنها میوهنداد بلکه آفتش به سایر درختان مثمر باغ هم سرایت کرد.

این مطلب به نقل از سایت دکتر قدیری ابیانهwww.ghadiri.ir می باشد.

من ظریف را فردی ترسو، دروغ‌گو، دشمن ناشناس، مرعوب و مجذوب و مفتون غرب و نامتعادل و ناجوانمرد ارزیابی می‌کنم. البته اگر او این‌گونه نبود توسط برای وزارت امور خارجه برگزیده نمی‌شد که از قدیم گفته‌اند "کبوتر با کبوتر، باز با باز". وزیری هم‌جنس خود را می‌طلبید و نتیجه عملکرد و دولت و دیپلماسی‌اش جز درخت آفت‌زده و بی محصول برجام نیست. درختی که نه تنها میوه نداد بلکه آفتش به سایر درختان مثمر باغ هم سرایت کرد.

این مطلب به نقل از سایت دکتر قدیری ابیانه www.ghadiri.ir می باشد.

من ظریف را فردی ترسو، دروغ‌گو، دشمن ناشناس، مرعوب و مجذوب و مفتون غرب و نامتعادل و ناجوانمرد ارزیابی می‌کنم. البته اگر او این‌گونه نبود توسط برای وزارت امور خارجه برگزیده نمی‌شد که از قدیم گفته‌اند "کبوتر با کبوتر، باز با باز". وزیری هم‌جنس خود را می‌طلبید و نتیجه عملکرد و دولت و دیپلماسی‌اش جز درخت آفت‌زده و بی محصول برجام نیست. درختی که نه تنها میوه نداد بلکه آفتش به سایر درختان مثمر باغ هم سرایت کرد.

این مطلب به نقل از سایت دکتر قدیری ابیانه www.ghadiri.ir می باشد.

من ظریف را فردی ترسو، دروغ‌گو، دشمن ناشناس، مرعوب و مجذوب و مفتون غرب و نامتعادل و ناجوانمرد ارزیابی می‌کنم. البته اگر او این‌گونه نبود توسط برای وزارت امور خارجه برگزیده نمی‌شد که از قدیم گفته‌اند "کبوتر با کبوتر، باز با باز". وزیری هم‌جنس خود را می‌طلبید و نتیجه عملکرد و دولت و دیپلماسی‌اش جز درخت آفت‌زده و بی محصول برجام نیست. درختی که نه تنها میوه نداد بلکه آفتش به سایر درختان مثمر باغ هم سرایت کرد.

این مطلب به نقل از سایت دکتر قدیری ابیانه www.ghadiri.ir می باشد.


روزهای انتخابات دوره دهم و یازدهم خیلی با اونایی که دم از می زدند بحث و گفتگو کردم و دلیل آوردیم که این فرد دروغگو و  خودشیفته و منافقه ولی تو کتشون نرفت. و بعد از اون سال هاست که هر جا  گاهی اونا را می بینم دلم نمیاد ازشون نظر خواهی کنم چون میدونم  هیچ دفاعی ندارند و خجالت می کشند. امید وارم خدا از سر تقصیرات کسانی که فریب خوردند بگذره و منافقین  را رسوا و خوار و ذلیل کنه و عذاب خیانتکاران و وطن فروشان را که کمر مردم را شکستند زیاد کنه.
همه این ها به قیمت این بود که یک بار دیگه ثابت بشه که منافق از کافر بدتره و منافق را باید کار دستش داد تا خودش را رسوا کنه. علی برکت الله.

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

Marin's collection نرم افزار مانیتورینگ و اسكادا Fowl fan || fantasy books sacashotel Melissa's life Elizabeth's life آهنگهای جدید آذری ،فارسی و پیشواز جدید آذری ، فارسی voibennoroun کویر حضور و امید ظهور maillot de foot pas cher chine