محل تبلیغات شما

بسمالله الرحمن الرحیم

کاغذ یهرو سفید

چند روزی می شد که آقا معلمِ یکی یه دونه‌ی مایعنی آقای یه دونه یِ واحدی» دوباره از اون موضوعات عجیب و غریب انشا را داده بودو مخ ما را تو فرغون گذاشته و صبح تا شب این کوچه و اون کوچه می تابوند.

واقعیت اینه که تو این چند ماه اخیر با این موضوعها بد جوری حال ما را گرفته و چین و چروکای مغز ما را صاف کرده. موضوعاتی مثلاینکه:

·        اگه همه‌یکره زمین صاف بود و هیچ پستی و بلندی نداشت چی بر سر ما آدما می اومد؟!

·        اگه ظرفیتمعده آدما یه کمی بزرگ تر از اینی بود که حالا هست منابع زمین چه وضعی پیدا می کرد؟!

·        بچه هاآخرین لحظه ای که فیوز مغز نخودی تون می پره و شما به عالم هپروت می رید را توصیفکنید!

 یعنی اینموضوع آخری جوری رو مخ ما تاب بازی می کرد که چند شب اول برای اینکه کشف کنم چهجوری خوابم می بره تا ساعت دو نصفه شب کلافه بودم و کله ام اندازهیه تانکر بنزین می شد و تا بندر لنبور می خورد. هر چی ذکر و دعا و جادو جنبل بلدبودم می خوندم و اما پلکم به هم نمی اومد. حاضر بودم سه بار یه نفس جوشن کبیر رابا صدای بلند بخونم که بلکه جناب عزرائل قدم رنجه بفرمایند. آخر سر هم فرتی خوابممی برد و صبح وقتی با شونزدهمین تیپای پدرم بیدار می شدم فقط دعواهایی که تو خواببا آقای واحدی کرده بودم یادم می اومد. 

·        یا مثلا اینموضوع را گفته بود که: اگه یه روز صبح از خواب پاشیم و ببینیم همه آب ها تو زمینفرو رفته چه خاکی تو سرمون میکنیم؟!» موضوع را دارید؟!

·        یا فرض کنیداگه یه روز صبح وقتی بیدار می شدیم و اولین خمیازه را می کشیدیم و مشت اول رو مثلیه غول تو سینه می کوبیدیم تا چشممون وا بشه یه دفعه همه چیز به یک نسبت بزرگ یاکوچیک می شد؛ چی می شد؟! اصلا ما متوجه می شدیم؟! یا عین کره الاغ سرمون را پایینمی انداختیم  و می رفتیم سر کارمون و انگارنه انگار که همه مون رفته ایم تو سوراخ یه سوزن یا توی یک دونه هاگ! اصلا متوجهنبودیم، پرتقالایی که امروز تو کیفمون می زاریم ، تا دیروز اندازه کره زمین بوده! تماشاکنید! خودش یه انشاست.

·        یا فرض کنیدشما به راز رشد گیاهان و حیوانات پی می بردید و با یه دارویی سرعت رشد و اندازهاونا را تغییر می دادید. با این قدرت چکار می کردید؟ مثلا یه دونه گردو جلو درخونه معلمتون می کاشتید و تا صبح یه درخت تنومند می شد و ماشین آقا معلم توپارکینگ گیر می کرد! یا با اون دارو اندازه پشه ها و عنکبوت ها اندازه یه شغال وکرگدن می شدن!

یا می رفت تو فاز اقتصاد و جامعه شناسی و هزار جورسبک الاکلنگ بازی که مثلا:

·        اگه یه روزمدرسه به هر دلیلی تعطیل بشه ،حساب کنید چه خسارتی به کشور وارد می شه؟

·        اگه تو هرمدرسه ای یک لامپ صد واتی برای یک ساعت الکی روشن بمونه، حساب کنید در 66666 مدرسهکل کشور در طول یک سال  با تعرفه دولت حسنکلید ساز، چقدر برق اسراف می شه؟!

این یکی را داشته باشید:

·        فکر کنیدارواح، حروف نقطه دار» را نمی فهمند یا حساس اند و شما باید یه انشای بدون نقطهبرای جدِّ هفتمتون بنویسید و سعی کنید خیراتِ و محاسن جنازه برجام را به برای اونروح توضیح بدید.

·        یا این کهتصور کنید با یک جنّی کهنسال پشمالو یواشکی رفیق شده اید و شیطنتتون گل کرده وسربه سر این و اون می زارید چگونه تخیل پردازی می کنید!

خلاصه ما نفهمیدیم این معلم انشاء این عتیقه جاترا از پستوی کدوم عطاری بقالی کشف می کنه.

و حالا هم از بس غُر زدیم به حساب، یه موضوع سادهگفته که برید درباره اسراف یه انشایی بنویسید که تا حالا کسی ننوشته و تکرارینباشه!» آخه پدر بیامرز اینم شد موضوع انشا! انگار زورش میاد مثل یه بچه آدم وبقیه معلما، یه موضوع ساده بده و ما هم چند خطی بلغور کنیم و سر وتهش را هم بیاریمو بره پی کارش. دلش خوشه. تکراری نباشه! سرتاسر کلاسای انشا تکراریه شما  تو این وسط چی میگی گوگولی یه دونه!

مثلا انشای اینجوی چه ایرادی داره؟:

همانطور که میدانیم اسراف کردن بد است و خوبنیست که آدم اسراف کند. چون که کلا اسراف کردن بد است یعنی خوب نیست. اصولا اسرافکردن کار عاقلانه ای نیست و تا آن جا که خدا هم از اسراف کار بدش می آید و به قولمعروف لجش می گیرد. بله ما باید اسراف نکنید. ما از این انشا نتیجه می گیریم که بهقول معروف اسراف خیلی خیلی کار بد و مبتذلی است و کار انسان هایی است که بد تربیتشده اند. ما باید کلا خوب باشیم چون اگر خوب باشیم خیلی خیلی خوب است نقطه. اگر البتهحرف توی کله مان برود!»

البته یقین دارم این چند خط برای معلم انشا از صدتا فحش داعشی هم بدتره. خودم هم می دونم و حالم را به هم می زنه. اما چکنم که قلمرا یارای این نیست که از این زندان و چهار دیواری کلمات همانطور که میدانیم»  و باید و نباید» و خوب است و بد است» و بهقول معروف» فراتر بدود!

**************

حقیقتا وقتی قلم به دست می گیرم انگار یكی سفتیقه ام را چسبده و نمی زاره نفس بکشم هرچه زور می زنم فقط کاغذ را خط خطی می کنم وفقط مجبورم مغز سرم را که جوش آورده بخارونم.

دلم برات بگه که انگار تو یه گونی تنگ و تاریکخفت افتادم و یکی در گونی را همچین محکم کشیده و قلقله اش را عین کاکل مُرده باقیطون نه نه جون هفت گره کرده که فقط می خوام پشت سر هم جیغ بزنم و خودم را عینتخم مرغ به در و دیوار بزنم و خرد و خاکشیر کنم تا ته دلم خنک بشه.

یعنی گاهی وقتی این فکرا سراغم میاد انگار تا زیرگلوم طناب دار را حس می کنم پوست سرم ترک می خوره می خوام آقای واحدی را خفه کنم ویگانه درسی بهش بدم که تا شونصد سال بعد بازنشستگی هم هر وقت از جلو در هر مدرسهای رد می شه یه وَری راه بره و خودش را به اون راه بزنه که کی گفته! من اصلا معلمنبودم! این جا را نمی شناسم!

بهر حال بگذریم باید یه فکری بکنم که فکر باشه.با این تخیلات دردی ازم دوا نمی شه به غیر از این که ذهن خودم را بیشتر تیلیت میکنم و تازه مگه بعد از این دعواها، یارو دست از سرم برمیداره از بس فکرش هم پر روو چش سفیده! آخر سر دوباره تصویر یه وریِ آقای واحدی جلو چشمام میاد در حالیکهابروهاش را بالا انداخته و لبهاش را بهم فشار داده و با حرکت سریع انگشت اشاره اشتاکید می کنه که بنویس جانم بنویس. تکراری نباشه». بعدش هم پکی می زنه زیر خنده وپیروزمندانه قهقهه می زنه که مو بر تن آدم، اندازه ابلیسک واشنگتن می شه! یعنی اگهکارد بزنی به شاهرگم فقط بخار نارنجیه که عین قله آتشفشان وزوو، سقف اتاق را باسنگ آذرین، آسفالت می کنه.

خلاصه سرتون درد نیارم. این حال و روز شبهای چهارشنبهای یه که فرداش انشا داریم.

****************

 بلند میشم تا از آشپزخونه یه لیوان آب خنک  بخورمشاید فرجی برسه. تو مسیر از حرص آقا معلم انشا یه پس کله ای آبدار می چسبونم عقبکله‌ی نارگیلی داداش کوچولوم تا بفهمه دنیا دست کیه و خیلی خوش به حالش نباشه. اماطفلی اونقدر سرگرم بازی حیواناته که فکر می کنه یکی از اسب ها لگدش زده و اشتباهیاونا را دعوا می کنه: حیوونای بی تربیت! بی شعورای نفهم! بتمرگ سر جات. این جا کهطویله نیست!

خوب الحمد لله با ما که نبود!

************

خلاصه بی خیال شدم و گفتم گور بابای انشا وموضوعات از پشت بوم افتاده.  مگه چی میخواد بشه! هر چی میخواد بشه بشه هر چی می خواد بگه بگه! حال دلم رو گفتم اینو جوابشنفتم! حالا دست دست دست می زنم دست. حالا پا پا پا می کوبم پا. دیریم دیریم دیریمدیریم دیریم دیریم دام. دارام دارام دارام دارام دارام دارام دام.

-        چه می کنی؟!ورپریده! چه خبرته محسن! داری درس می خونی یا به سرت زده؟! خدا ذلیلت نکنه اتاق رارو سرت گذاشتی.

-        نه! نه نه.زنگ تفریح شده! انشا مو نوشتم. دارم برای گروه سرود تمرین می کنم. قراره سر کلاسانشا بخونیم یه مقداری شاد باشیم. معلم یکی یه دونه ای داریم. کلاسش خیلی شاده اگهدو تا از این نمونه معلم داشتیم بود خندوانه راه می انداختیم!

  ارواحشکم آقای واحدیِ بُشکه! که همه چیزش نحسه! روح سرگردانش تا توی پس اتاق خونه مونهم میاد! کاش این آقای واحدی یه دونه تخم شترمرغ درشتی بود و همچین دو دستی می زدمبه جدول سیمانی جلو مدرسه که چنان صدای ترقه نارنجکی کنه که تا دوهفته اندوونی ها»هی بیان سر خیابون بگن چی بود؟ کی بود؟ چی طو شد؟ و منم هر بار از طرف آم فلکاییها» سینه سپر کنم و با صدای رسا بگم من بیدم! کشتمش. برید راحت با خابید! دیگهجوجه نمی شه! دیگه کاری تون نداره!

************

قبل از اینکه معلم به خاطر انشا نداشتن من را ازکلاس بیرون کنه، من به بهونه ای از کلاس بیرون اومدم و روی نیمکت کنار حیاط سینهآفتاب پاییزی نشستم. گاهگاهی باد ملایم نسبتا سردی می وزید و برگ های خشک و سبکدرختان را روی زمین به این طرف اونطرف سُر می داد. حیاط مدرسه برعگ های تفریحتقریبا سوت و کور بود. گاهگاهی یه دانش آموز از سالن با عجله بیرون می اومد و فشنگیبه طرف سرویش های بهداشتی می دوید و مدتی بعد سوت ن و آروم برمی گشت. گاهی صدایمعلمی بلند و کوتاه می شد و همهمه بچه ها موج می گرفت و خاموش می شد. تو حال خودمبودم. صدای پچ پچ حرف زدن دو نفر به گوشم رسید. انگار درگوشی با هم درد دل میکردند. خوب گوش دادم:

شب یلدای غیبت امام زمان عجل الله تعالی فرجه

سرود در رثای سردار مدافع حرم شهید مصطفی زاهدی 3

سرود در رثای سردار مدافع حرم شهید مصطفی زاهدی 2

یه ,هم ,تو ,انشا ,·         ,سر ,می شد ,از این ,دارام دارام ,می کنه ,دیریم دیریم ,دارام دارام دارام ,دیریم دیریم دیریم

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Richard's life امین علاالدین برغمدی micmauweitran دم را غنیمت شمار مطالب اینترنتی اینورتر quicranigac درس یازده راه تنددرستی کنگره60...(شعبه حر) evflagunol